ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



مردی که از مدار حیرت گریخت -نتگاهي به مجموعه شعر تازه منتشر شده وقتي تو آمدي من مرده بودم - به قلم بهمن مهراب
مردی که از مدار حیرت گریخت
نگاهي به مجموعه شعر « وقتي تو آمدي من مرده بودم » سروده عبدالرضا شهبازي
بهمن مهرابي
شعر تعریف خاصی ندارد. خود زبان گویایی است که ما چون گویش مادری بدان سخن می گوییم ، بی آن که کلاس درسی و دستور زبان بیاموزیم.حرف هایی که با کلام معیار تمایز بیرونی و معنایی دارد و مخاطب بی اراده جذب آن می شود. درون شاعر دنیایی است که شاخصه های آن گاه دیداری و قابل لمس و گاه تعابیرش گنگ و پیچیده و درهم می شود و دست یابی به آن کنکاش ژرفایی می خواهد، فرو رفتن در دریاچه ای که به جای گسترش پهنایی ژرفا می یابد که هرچه بیشتر در آن فرو روی زلالیت و حس سرشار آن را بیشتر لمس می کنی. با این همه تطور و پیچیدگی شعر زبان ساده ایست که خواننده آن را حس می کند و بعد می فهمد. شعر چون پرنده ای بر شانه اش می نشیند و ترانه ای از درون شاعر می خواند و او لذت می برد. لذتی که گاهی به تصویر کشیدن یا توصیف آن جز با زبان شعر که چند وجهی و تاویل پذیر است و تفاسیر گوناگون دارد، از کلام دیگری بر نمی آید. شاید این پرسش مطرح گردد که پس چگونه این ارتباط حسی- ذهنی برقرار می گردد؟ پاسخ را در فرم ، فضا سازی و کاربرد عناصر پیرامون شاعر باید جستجو کرد که بجای شاعر با مخاطب حرف می زنند.
واژه به تنهایی بار معنایی خود را دارد ، وقتی به جهان و زبان شعر پا می نهد مفهوم واقعی آن تغییریافته و مستهلک می گردد. لباس تازه ای بر تن می کند. این قبای نو از جنس همان معنی مجرد واژه است . فقط نقش و حالتش تغییر می کند معدن و کان این دست نمادها طبیعت پیرامون شاعر است. دغدغه های فکری و عاطفی او بر تن اشیاء و اجسام می نشیند، اشیاء رنگ حس و حال و هوای درون شاعر را به خود گرفته و به سمت آنچه او می خواهد پیش می روند. و خواننده از این دریچه است که با وی مرتبط و مانوس می گردد.
طبیعت گرایی از شاخصه های بارز شعر عبدالرضا شهبازی در مجموعه شعر «وقتی تو آمدی من مرده بودم» است که همراه با رویکردی رمانتیزم بر سراسر مجموعه سایه گسترانیده است:
و پرچین دامنت
چقدرشبیه پرچین باغی است
که گلهای وحشی در آن می رویند
و به شوق می آورند
تمشک های سرخ و سیاهی
که می رویند از لبانت...
(قدم خیر/ص34)
این طبیعت گرایی به شکلی نا خودآگاه به مولفه های اقلیم بومی شاعر بر می گردد. جایی که جغرافیای قومی و حوادث مربوط به سرزمین مادری رخ داده و رد پای عمیق این حوادث بر حافظه ی تاریخی قومش ماندگار شده است. حوادثی حماسی که کم کم رنگ باخته و استحاله می یابد و به سمت افسانه پیش می رود.
وقتی نسیم نگاهت
با بادهای دوره گرد «تنگ شبیخون» هم آغوش می شود.
یا:
کوچه از عطر نام تو
پر می شود
و «مخملکوه» پیش از آنکه
بهار بیاید
در سبزینه ی نگاه تو سیراب
(ردی ازبهار/ص22)
گه گاه شعر شاعر با عناصر ساخته دست بشر گره می خورد و احساس لطیف شاعرانه با تن زمخت و مصنوعی سازه های اطرف در هم می آمیزد و تصویري از دشت های یله و دره های تنگ کوهستان به اتاقی می رسد که پرده و میز تلویزیون با تو حرف می زنند:
چه اتفاق ساده ای
همین که از پای تلویزیون بلند می شوی
نچرخیده دور میز عسلی
که یک گیلاس وارونه...
وارونه به هرچیزی که در اتاق است
نگاه می کنی...
(اتفاق ساده/38)
در این فضای تازه و مصنوعی هم ردی از طبیعت بیرون دیده می شود:
تابلویی که در ساله های جوانی ات
روی «تنه» این دیوار چسبانده ای
(اتفاق ساده/ص 38)
طبیعت درون اتاق می ریزد. اتاقی که شاعر از چینش اشیاء آن حوصله اش سررفته ، اشیایی که ساکت هستند. نه حوصله سر رفتنی از سر سیری و تکرار . این اتاق مامن و پناهگاهی برای شاعر است تا دردهای درون خیابان را که بجای یلگی در دشت های پر رزق زادگاهش نشسته اند، درون آن بریزد. این اتاق، اتاق اندیشه ی اوست. پر از پرسش ها و نمی دانم ها. واز این چهار دیواری کوچک است که دریچه ای به سوی جهان می گشاید و خیابانی از محله ی «علی آباد» به فلاکت و آوارگی افغانستان می کشد:
تو در خیابان نگاه یک مغازه
ادکلن فروشی می کنی
یا به چشم های کفاش افغانی
خیره می شوی
برای تو چه فرقی می کند
که در افغانستان چه می گذرد
وقتی می دانی
دخترکانی در کوی «علی آباد»
تمام باکرگیشان...
( اتفاق ساده/ص39)
در پهنه این طبیعت که رسم می کند و زیبایی گل ها و دره های مخملینش بینندگان را به وجد می آورد، ناگاه تابلویی از خودکشی دختران فقیر به چشم می خورد که خواننده را ازخواب ملکوتی و سکر طبیعت زیبا بیرون آورده و تلنگری سخت میزند. ناگفته هایی که روح دردمند شاعر را آزرده است بی محابا عریان می شوند و تضادها و تبعیض ها را سخت به تازیانه ی شعر می بندد:
دختران ما
از سهم نفتی که دارند
چرا زندگیشان
در حریق خونشان شعله ور می شود.
(اتفاق ساده/ص39)
شاعر جهان دردها را دور می زند. در خود فرو می رود و به تعابیر انتزاعی رو می آورد. زمان از تعریف واقعی اش فاصله می گیرد مفهوم بودن و رفتن، تسلسل روز و شب ، اتفاق های بی هنگام ، گریه ، خنده و... چیزی جز جنونی بیش نیست:
دیوانگان جهان را
جنون زدگان جهان را
چه تفاوتی میان این دو است؟
باید این را از تو پرسید
که روز را آنطور که شب را
مرور می کنی
و اتفاق های بی هنگام...
(نگاه های بی بهانه/ص40)
زندگی مفهوم تعریف نشده ای می گردد که کسی هنوز بدان پی نبرده و این در حد فاصل آمدن ها و رفتن ها که لحن مشکوک خیام واری به خود گرفته اتفاق می افتد:
نه هنگام آمدن است
نه هنگام رفتن
چیزی میان این دو
هر روز اتفاق می افتد
که کسی هنوز بدان پی نبرده است.
(نگاه های بی بهانه/ص41)
زمان از خودی خویش بازمانده چرا که روز و شب مفهوم دیگری گرفته اند و از هر سو که بنگری جهان گذشته شاعر تمام شده است و «تویی» که همیشه ردپایش در بیشتر شعرهای مجموعه هست و دانای مطلق سراینده او را مخاطب قرار می دهد وصلش پایان جهان است. واین جهان بی زمان ، شب و روزش با هم یکی است. این «تو» ، کسی است که از دور می آید و کودکانه دوست می دارد و شاعر تمامی سال ها و مکان ها را به دنبالش بوده از اقلیم بومی مخملکوه تا دوردست های الوند. پیراهنی از مخمل شعر برایش دوخته ،کسی که تمام مستی است:
و من با مخمل های مخملکوه
برایش پیراهنی بدوزم
تا عطر آن مرا سرمست کند.
(ازمخملکوه به الوند/ص48)
دیدیم که شاعر آنچنان در طبیعت خویش و اقلیم اطرافش غرق شده است که تمامی ارکان و عناصر جاندار و بی جان باخواننده حرف می زنند و روایتگر دغدغه های فکری و حسی شاعرند. حسی قوی و فوق العاده که در تمامی مجموعه ساری است.یک حس عاشقانه ی شیرین که در کلمات خیس و پیراهنی در باد می توان یافت، یا نقش آن را روی بال یک پروانه دید حتی زمانی که این حس پاسخ نه می شنود. این حس چون زنجیری تمامی اشعار مجموعه را با خویش دم خور می کند و خواننده در زلالیت جاری این حس غرق می شود. انگشت در هر جای اشعار مجموعه فروکنی زلالیت جاری این حس را در می یابی. حسی برگرفته از روح رمانتیک شرقی، و شاعر به زیرکی دریافته است که با این زنجیر می تواند دست وپای خواننده را بسته و تا پایان مجموعه با خود بکشاند:
واین بوی تن توست
که آرام مرا به بستر می کشاند
(خبری نیست/ص56)
گیسوانت را به من بده دختر
می خواهم طناب داری ببافم
و تمام ستارگان را با آن آویزان کنم.
(از دور صدایی می آید/ص78)
اندیشه نهفته در مجموعه سیر منطقی خاصی دنبال می کند. شاعر با طبیعت می آمیزد، عاشقانه ترنم می کند و جنگل و ماه را می رقصاند. از طبیعت پرسش های خویش را سراغ می گیرد. برخی اتفاقات روح لطیفش را می آزارد و جوابی نمی گیرد. خسته از سنت و سرخورده از پست مدرن و همه چیز زبان به اعتراف می گشایدو به جرم خویش اذعان می کند. جرمی که شاعر به خویش نسبت می دهد، به اندازه تمام انسان ها بسط می یابد. دروغ، جنگ، خیانت و... همه و همه ذهن حساس شاعر را به تنگ می آورد. او می خواهد رها شود مثل باد یا آوازی یله در دشت با زمین و زمان برقصد و او از این همه دورویی خسته است و حاضر است به جرم آن کتک بخورد، از خویش بگریزد. از بی حوصلگی ها و حتی خاطرات خوب گذشته رها شود. او به بی خویش و هیچی خاصی دست می یابد که روح سرکش او را تا رهایی می برد و دیگراز نقاب خود ساخته هم خسته است:
پنهان نمی شوم در خویش
با هرچوبی که می خواهی مرا بزن
من سپرده در باد
آرمیده در خاک
نه ستاره ام
نه ماه...
(رهایی/ص82)
و در نهایت چاره را در مرگ می بیند. سفری که ذهن تمامی انسان ها برای لحظه ای هم که شده بدان پرداخته است:
در ابتدای این سطرها هی خواب مرگ می بینم
هی ستاره ی مرده
بافه بافه
روی شانه ماه...
( خواب/ص89)
زبان و فرم مجموعه ساده است. نه آن سادگی که شعر را به ورطه ی نثر بکشاند. ساده از آن جهت که شاعر بی آن که بخواهد و تعمدی در بکار گیری کلمات و واژگان داشته باشد، این کلمات هستند که ساده بر زبان شاعر جاری می شوند. دور از بازی های زبانی رایج. هرچند این سادگی و بی پیرایه بودن شعررا گاهی تا سطح کلام عادی پایین می آورد:
این روزها می روند
روزهای پس از آن نیز
در نگاه تیره ی من
مرا به جایی می برند...
(تاوان/ص65)
البته از این دست در مجموعه کم می بینیم. و دیگر این که شاعر در بر خورد با جسارت های زبانی و هنجار شکنی های بی پروا در حیطه ی فرم دست به عصاست و محافظه کارانه با کلمات کنار می آید واین از روحیات آرام و شخصیت مودب شاعر نشات گرفته است. با این وجود لحظات ناب و تعابیر بکر شاعرانه در مجموعه کم نیست. در کل عبدالرضای شهبازی در این مجموعه به زبان و ایدئولوژی مختص به خود دست یافته و از حس رماتیک و ارتباط خوب با طبیعت بیشترین بهره را می برد و به ساحل آرامش ویژه ای می رسد. مردی که از مدار صاعقه و حیرت گریخته است و مثل خیلی ها دیگر دوست ندارد که باشد.
کلمات کلیدی این مطلب :  مردی ، که ، از ، مدار ، حیرت ، گریخت ، -نتگاهي ، به ، مجموعه ، شعر ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/3/30 در ساعت : 9:37:4   |  تعداد مشاهده این شعر :  1408


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

هادی ارغوان
1390/3/30 در ساعت : 13:11:44
سلام
باید از آقای مهرابی تشکر کرد که چنین نقد لذت بخشی بر مجموعه نوشته اند، و هم چنین از طبع زلال جناب شهبازی .
متشکرم
بازدید امروز : 18,351 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,574,311
logo-samandehi