،،،
،،
،
عقل می گفت مرا خون به جگر خواهی کرد
عشق می گفت که از غصه به در خواهی کرد
می سپارم به خودت گرچه خودت میدانی
عقل اگر راست بگوید.. تو ضرر خواهی کرد
؛
؛؛
؛؛؛
--------------------------------------------------------------------------------------------
غزلی که 8 ساله شد...
:
حرف هایم را زدم حالا پشیمان نیستم
رفتی از دستم پری" اما پریشان نیستم
رود هستم موج می آید که طغیان میکنم
اهل آرامش که بعدا هست طوفان نیستم
راه من از تو جدا بود از همان آغاز کار
این تو وآینده ات.. من؟ نه به قرآن.. نیستم
ماه(من)،خورشید (تو)؛ وقتی جهان زیباتر است
که تو در من یا که من پشت تو پنهان نیستم
"
معتقد هستم به خیلی چیزها باور بکن
بنده ی عشقم ولی بی دین و ایمان نیستم
{عشق ما یا خواه یا ناخواه شرط دین ماست }
من به این دینی که میگویی مسلمان نیستم
فکر کن من را ندیدی فکر کن یک خواب بود
مرد رویای تو هرکس هست من ، آن نیستم
اردیبهشت 1384
-----------------------------------------------------------------------------------------
برای شروع غزلی بسیار قدیمی رو پیشکش دوستان کردم و به زودی غزل های جدید...
این مطلب بعدها ویرایش شد
غزل و ابیات زیر به آن اضافه شد
،
،،
،،،
با رفتن خود سُست کردی دست و پایم را
این دستمزدم بود ؟ ... کم دادی بهایم را
من بی تو از دریا چگونه رد شوم بانو
من با چه رو دریا بیندازم عصایم را
آنقدر با مویت تیمم کرده ام دیگر
از یاد بردم دین که نه حتی خدایم را
با آشنایانم غریبم با غریبان دوست
پای غریبی داده ام هر آشنایم را
زیبایی تو باعث خود باوری می شد
بعد از تو پنهان کرده ام آیینه هایم را
؛؛؛
؛؛
؛
و تک بیت هایی که از غزل های بنده در فضای مجازی
هست و در کتاب هم خواهند آمد:
هرچند چشمت هرکجا را دید غم دارد
این روزها غم چشم های خیس کم دارد
...
مرا درون قفس اینچنین رها نکنید
...
تا من از عطر تنت پیرهنی میپوشم
مثل یک چای به شوق لب تو میجوشم
....
دلم از اینهمه اندوه در زمانه گرفته
غمی درون دلم آمده و خانه گرفته
...
مرگ مُزدی ست که دیدار تو داده ست به من
زندگی بر سر تو با سر من چانه زده
...
مانده بودم که اگر پرده بیفتد چه شود
پرده افتاد و تو در طالع من افتادی
...
تو مثل سابقی اما دلم سواری که
درون قلب تو با اسب عشق تاخته نیست
...
باشد برو ولی نگرانم برای تو
باران گرفته حداقل چتر را بگیر
...
دُرشت ماهی دل کنده ای از اقیانوس
که آب دیده ای اما به تنگ برگشتی
...
مِس طلا شد برگ دفتر آه اما هیچکس
راه حل عشق -این جانکاه- را پیدا نکرد
...
الا گلدان بی گل تو چه کردی با هوای دِه
که آجر کرده ای نان تنوری های شب بو را
...
انقدر نگو کنار من بنشین دوست
وقتی که مقابلت حقیرم... سخت است
...
اگر آن سجده ی دیروز مرا کافر کرد
دست کم عقل مرا نزد دلم حاضر کرد
خوب من گریه نکن دست دعا خوابیده
قاصدک پشت همین پنجره ها خوابیده
نسل در نسل نه از اسب ز اصل افتادیم
بی خودی نیست تب سلسله ها خوابیده
کنون که مردم من پشت می کنند به من
برای رد شدن از آب یک عصا کافی ست؟
...
صورتت مثل روز روشن وپاک
گیسوانت شبیه شب تاریک
بی گمان یک خسوف خواهد شد
حاصل ماه و طره ای باریک
....
تا من از عطر تنت پیرهنی میپوشم
مثل یک چای به شوق لب تو میجوشم
....
مرگ مُزدی ست که دیدار تو داده ست به من
زندگی بر سر تو با سر من چانه زده
....
دُرشت ماهی دل کنده ای از اقیانوس
که آب دیده ای اما به تنگ برگشتی
...
با یک لبی که آب دید اما نشد تر خواهد آمد
تن میرود میماند و تنها فقط سر خواهد آمد
خورشید فردا از درون نیزه ها در خواهد آمد
....
ای اسب سرکشم هله ای مادیان من
این آبشار بر سر توست این که یال نیست
...
هرچند چشمت هرکجا را دید غم دارد
این روزها غم چشم های خیس کم دارد
...
نیلوفر پیر دل نکن از مرداب
مرداب خدای کودکی های تو بود
...