سخت است...
سخت است زن تنها و بي مردش بيايد
تقدیر هم با نقشه ی طردش بیاید
در اجتماع زوجها، تنها بماند
از طعنه های این و آن دردش بیاید
(وقتي كه با تاسی بسوزد مهره هايش
فرقي ندارد زوج يا فردش بيايد)
سخت است در سرسبزي يك باغ ناگاه
پائيز با پيراهن زردش بيايد
در انتهای یک شب یلدا ٬زمستان
با روزهاي برفي و سردش بيايد
سخت است يك زن از ملاقات عزيزي
با چادر خاكي و پر گردش بيايد
تا كي بگويد: "او بزودي خواهد آمد"
سخت است اما از سفر مردش...
شعری زیبا و اجتماعی ست. موفق باشید.