در این روزگار پر از کشمکش
در این قحطناکی ِ داد و دهش
جهانی از انسانیت ، بی نصیب
جهانی که دور است از طعم سیب
نبودیم از آدمیّت به دور
نبودیم از سلطه جویان ِ زور
دل ِ خلق از کینه بیزار بود
از آیین ِ آیینه ، سرشار بود
اَوستا و پازند و ارژنگ بود
خداباوری بود و فرهنگ بود
به پندار و کردار و گفتن ، نماد
سرایی ، خدایی ؛ پر از مهر و داد
... و اسلام آمد ، مسلمان شدیم
به آیین ترینان ِ ادیان شدیم
همه رادمردان ، همه راستان
به پاکی ّ و فرهنگ ، همداستان
نباشد که باشد چنین سرنوشت !
به پندار و گفتار و کردار ، زشت ،
تمامی در اندیشه ی خویشتن
فراموش سازیم ، مهر وطن
به پیشینیان هم نگاهی کنیم
از آن « داشته » ، زاد ِ راهی کنیم
بکوشیم باشیم چتر و پناه
گره وا کنیم از دل ِ بی گناه
شنیده است از روزگار کهن ـ
ـ جهان ، گفته ی « شیخ ِ شیرین سخن » :
« بنی آدم ، اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ، زِ یک گوهرند »
اگر گوش داریم ، اگر چشم را ،
اگر وا زنیم آتش ِ خشم را ،
تمام جهان ، رنگ ِ پاکی شود
و دل ها ، پر از عشقناکی شود
و گر در خوشی هایمان خفته ایم !
سزاوار ِ برحق ّ ِ این گفته ایم :
« تو ، کز محنت دیگران ، بی غمی !
نشاید که نامت نهند آدمی »
در این شوره زاری ، که امروزِ ماست ،
برای رسیدن ، چه شوری به پاست !
همه دست در دست ِ یکتا شدن
برای سرآمد شدن ، پا شدن
بیا مهربان رود ِ جاری شویم
پر از پاکی ِ « دوستداری » شویم
به خلق جهان ، دست ِ یاری دهیم
به یاران ، نسیم ِ بهاری دهیم
هم آوای پیر ِ سخن دان ِ مان
بخوانیم در گوش ِ ایران ِ مان :
« چو ایران نباشد ، تن ِ من مباد !
بدین بوم و بَر ، زنده ؛ یک تن مباد ! »