دوباره گل به شکفتن رسید و او نرسید
چقدر صرف کنم فعل نا رسیدن را
به ارث برده زگل، غنچه، پیرهن چاکی!
چنانکه من زغم تو، گلو دریدن را
چو لاله وقت شکفتن دریغ، پژمردم!
فراگرفت نسیم، از تو، لاله چیدن را
اگر بر آینه از حیرتم زدی نقشی
مجال داد به تو، آه من!...کشیدن را
نه نور مانده ز گریه برای چشمانم
نه از تو پیرهنی،مرهمی ندیدن را
که بود آنکه در اقبال ما رسیدن دید؟!
به سر،نوشت همانکس زهم بریدن را
رهایم ار بکنی از قفس کجا بروم
زیاد برده دلم شیوه ی پریدن را...
هزار و یک شب از ایام وصل گفت،سمیر!
بیا که بس کند این گفتن و شنیدن را