تـو را مي خواســــتم از روز اول
بـراي مــن تـو خـيلي خـوب بودي
صفا درچـهره ات هم موج مي زد
چـه بي آلايـش و محــجوب بـودي
* * *
به حق با يک چنين اخلاق خوبي
به هـمديگر تو و من ,هم رسـيديم
گلــي را هـم که باب مـيلـمان بود
نشستيم و به دست خويش چـيديم
* * *
چـه زيبــا ارتبــــاط مـا شروع شـد
پـس از آن شـد چـنين پيوند پيـدار
تو گـشتي عاشــقي ديــوانه و من
شـدم عشق تو را یک جا خـریدار
* * *
کـــلامی مخـتصر رد و بــدل شــد
و صــحبت هــایمـان گــردید آغـاز
در آن جـا حرف هائی آتـــشین بود
که باقـیمانده تا اکنون چویک راز
* * *
تــو را گــفتم نمي خـواهـــم بفــهمد
زنم يا بچـه هـایم يـا کـه اقــوام
و فـکرش را نمي کـردم کــزين کار
بـه روز مــن چـه مي آيـد از ايام
* * *
تو هـم قـول شـرف دادي که هــرگز
به قوم وخويش خود چيزي نگويي
فـــقط غــير از خــداوند و من و تـو
نبـايـد کــس بـرد زيـن کـار بـوئي
* * *
به يادت هـست آنـروزي که رفـتيم
دو تــائي بر سـر خـاک شــهيدان
و مـــثل روز هـــاي پيــــش داديـم
تعــهد هـــاي خــوبـي را بـه آنـان
* * *
نشـستيم و كـمي هم گريه کرديم
چـقدرآن روزحـظ کردم از اين کـار
مـن و تـو تــک و تنـها در کــناري
دوتا عاشـق دوتا مجـنون دوتا یار
* * *
در آن جا ,عصر , در زير درخــتان
بـــدون هـــيچ ابـا و تـرس واکراه
نهـادي در مــيان دسـت هــايـم
دو دسـت گـرم خـود را ناخود آگاه
* * *
دو تائي صـــيغه ای خوانديم با هـم
زبـــان مـــا زبــان مــادري بـود
در آن جا باز هـم در وادي اشـگ
صــفا همراه با خوش باوري بود
* * *
به خـوبي يـاد دارم بر نيــانگــيخت
کسي از يک چـنين رفـــتارهامان
از آن تاريـخ هـــم سـر در نيــاورد
به هيچ عنوان کسي ازکارهامان
* * *
و حــــالا ارتبـــــاط مـــخـفي مـــا
فراتر رفـته است از چارده سال
کسي هم تاکــنون بوئي نبرده است
از آنروز و ازاین اوضاع واحوال
* * *
فـقط زان روز , ما , مــثل دو تا مـرد
به يک عشق گران وابسته بوديم
کسي در هـيچ حالي هم نفهميد
که ما عـقد اخوت بــسته بوديم
به یاد روزهای خوب هویزه - شلمچه - ذوالفقاریه - بستان - طلائیه - دهلاويه و ......