گاهي هملت بود
گاهي اتللو
شبها هم خانم ويندرمن
انگار در ذاتش نيكوتين داشت
كه تماشاچيان
عادت هر روزشان شده بود
كشيدنش
به صحنه اي كه
بعد از ظهرهايش
لواشك يك شاهي بود و ليموناد دو قران
حالا
فرح اباد* را متر ميكند و
چهره را به خورد كلاه و باراني نميدهد
عابران ـ سي سال قبل
اكنون يادهايي اشفته اند
خيابان
به ريش عقايدش ميخندد و
جايي كنار سايه ي كف ها و سوت ها
لاي نگاه مغروضانه ي تقويم
بازي ميدهد
اجلي را كه از ديروز
روي مژه هايش عريان ميرقصد و
خاطره بازي ميكندبا پيكي ودكا
پرده ي اخر كه تمام ميشود
ارزو ميكند
بماند و دوباره
رل خدا را بازي كند
دوباره چخوف شود
تا ابد در باغ البالو* بماند...
*سايكودرام:به نوعي تئاتر درماني
*فرح اباد :نام قديمي خ پيروزي كنوني در طهران
*باغ آلبالو: نمايشنامه ي روسي اخرين اثر انتوان چخوف