گفتم چگونه وصف کنم روی ماه تو
چشمان بـی قـــرار و زلال نـگـاه تو
گفتنی نه وصف، تو آغاز کن مرا
آرام زمـزمه، نـه تـو آواز کن مرا
گـفتم که سیـنه ام شده زندان یاد تو
بـغـضـم گلو فـشرده سراب وداد تو
گــفـتـی شـبـانـه بشـکـن و آزاد کـن مرا
بغضت به اشک شو نه دگر یاد کن مرا
گفتم که می روم ز تو اندر هوای تو
از بـارگـاه قـدس تـو تـا کـبـریـای تو
گـفـتـی به فـصـل سـفـر ترک کن مرا
مرگ است حق و چنین درک کن مرا
گــفــتـم دوای درد مـرا جـعــد مــوی تو
رویا و خواب خوب من آن ماه روی تو
گفتی بخواه از او که جلا داده او مرا
آرام تـــو گــرفــت و بـلا داده او مرا
گـفـتم غرور کوه نشاید نگاه تو
اما بهـشت آرزویم خاک راه تو
گویـند صبحدم بدم زهره می دمد
شب می رود ز پرتو نور نگاه تو