تقد يم به سرانگشتانت ، لانه تمام جوجگكان دلواپس
تقديم به موعودترين آشيانه پرندگانِ تكامل
حالا شبيه چشم سياه تو........قد مي كشم شبانه سياهي را
قد مي كشم كه كودك تو باشم ...قد مي كشم كه هيچ گناهي را...
بانوج من به وسعت هر چه ماه ...دريايي تو را متلاطم ...آه
بانوج من بهانه نمي گيرد...بانوج من ....بلوغ تباهي را....
خط مي زند فقط ....كه شما باشد....تنها شما....منحصراً آقا!
تنها شما كه صاحب اين دوران....تنها شما كه چشمه و ماهي را...
نه مرتكب نمي شود اين كودك....جز محو چشم هاي شما ...هرگز
من را به ابتداي خودم ....قدري ....من را در انتهاي... دو راهي را...
يا للعجب !چقدر زمينگير است ...اين شعر در مقابل هر چه تو...
اين واژه ها... ضماير بي هنگام ...اين واژه ها كه....خواه نخواهي را
اين فكر، فكرِجالب غمناكي ست ....اين كه كمي كبوترتان باشم
گنجشك خيس و يخ زده ام امشب جز تو، نه هيچ ...هيچ پناهي را...
حالم چقدر چند برابر شد...از اينكه..... در مقابل تان هستم
از اينكه آسمان مرا پر كرد...با يازده ستاره و....ماه ....ي را
آنجا نشانده در وسطِ هر شب ....پيشِ درست....ساعتِ بي خويشي
آنجا كه غم... هميشه فرستاده، باخود ،چه لشكري!..چه سپاهي را!
آري خدا مرا به شما بخشيد...اين كه تو را ...به وسعت تو باشم
اينكه كمي كبوترتان....هستم....اينكه كمي كبوتر چاهي را...
***
حالم چقدر چند برابر شد...از اينكه ...... در مقابلتان...آقا!
قد مي كشم كه كودك تان باشم ...قد مي كشم ...كه هيچ گناهي را...
فاطمه تفقدي