پاییز سرد اول ِ این ماجرا نبود
گل بود و سبزه بود و سخن از عزا نبود
وقتی که رفت فصل زمستان شروع شد
دیگر هوای دهکده مطلوب ما نبود
رفتیم خسته تا ته هرکوچه در پی اش
اما نیافتیمش و در هیچ جا نبود
آری به جبر یا نه به دستان ِ اختیار
تقدیر شوم لحظه ای از ما جدا نبود
.....
آه ای عزیز گم شده در بطن روزگار
بی تو دوچشم دیدنمان بی بلا نبود
با ما سخن نگو که نگشتیم در پی ات
ردی نشانی از تو در این کوچه ها نبود
رفتیم تا ته ته دنیا به جستجو ...
اما به چشم مان احدی آشنا نبود
ماندیم یکسره لب بامت درانتظار
بی تو دوبال حادثه از غم رها نبود
ای کاش در تولد هر روز تازه ای
دیوار های فاصله ای بین ما نبود
م- شوریده سید مهدی نژادهاشمی 20/4/1390
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/4/20 در ساعت : 23:9:41
| تعداد مشاهده این شعر :
1702
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.