سروی، که سبزی از تن گلها گرفته ای
کوهی، که ایستادی و معنا گرفته ای !
با "مهر" * زاده ای زده ای ریشه در "بهار" *
نم نم تمام حجم دلم را گرفته ای ...
در بین دستهای تو سردم نمی شود
گرم است ... دستهای مرا تا گرفته ای!
شبها کنار پلک تو خوابم نمی برد
انگار چله آمده، یلدا گرفته ای
ای پرشکوه ساده! که هر چیز غیر تو
غرق است مثل کشتی دریا گرفته ای ؛
من تا کلاس هشتم دل درس خوانده ام
تو دکترای عاشقی ات را گرفته ای !
...
در قاب شد بهار ... و ... کسی داد می زند
از نای خشکِ خسته ی سرما گرفته ای :
« دیروز التماس که قلبم برای تو ...
امروز حکم تخلیه ! ... ما را گرفته ای ؟؟! »
دل را
– ز هر چه غیر تو جارو کشیده ام –
سوگند می خورم که تو تنها گرفته ای !
حالا تو ... ای بهانه ی لبخند کودکی
دیگر میان خاطره ها جا گرفته ای ...
***
آدم بدون عشق لَفی خُسر تا ابد ......
از نای خشک و خسته کسی داد می زند:
آدم بدون عشق لَفی خُسر** تا ابد !
پژواک گرمی نفسش – هر که عاشق است –
گویی نوای گرم مسیحاست فی العُقَد ***
با هر دم از دلی گرهی باز می کند
اعجاز عشق لا یتناهی ست تا ابد !
------------------------------------------------------------
این چند بیت آخر را به صورت بداهه سرودم.
9 اردیبهشت 87
* همسرم متولد «مهر» است و من متولد «فروردین»
** لفی خسر: همانا در خسران و زیان است - قرآن کریم
*** العُقَد : گره ها و بست ها و مشکلات ... -