گيسو رها كردي چرا خورشيد خوابيد ماه از حسادت تا سحر يك ريز ناليد تا روسري ات ريخت روي صورت فرش عطري ز گلهاي سليماني طراويد آغوش مي كاري درون چشم هايم اشكي ز چشمانم به روي گونه پاشيد در اوج دلتنگيست عاشق قبل بوسه چون ابر پرباري كه امشب هم نباريد در رگ رگ پيراهنم سر مي خوري باز از نسل خورشيدي كه بر بيراهه تابيد بر ماه عكسي بود از ياقوت و غنچه لب هاي تو لب هات يعني عمر جاويد