ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



بی جاذبه ی جمال
 در گردباد گلوها و گلوله ها
به پا خیز !
از همین دامنه ی دماوند
به رسم رستاخیز
«یاهو»ها همایون می نوازند
در پیشواز مرگ
سر سوزنی کِل نمی کشند
زنان قبیله ام
مگر به اقبال قامتت
چه می کنی در این دو راهی دوران ؟
از دست تلخی روزگار
دستم را به تیشه می رسانی ؟
یا شوکران را به لبانم ؟
آتشی که از من زبانه می کشد
نه از قحطی قوت است
دیگر تراش نمی خورند واژگانم
بدان روشنی که دلم می خواهد
فتح شور و الهام
بی جاذبه ی جمال !!
شعله های جانم را در باد نگریستی ؟
شب ، وحشی ست
کمر را به پلنگ بسپار
بگذار شکوه کوهستان
ناله های کمانچه ام را
بی محابا بشنود
« دایه دایه وخت جنگه
قطارم بالای سَرُم پُرش فشنگه »
*         *          *
بلند شو!
هنگامه ی هماوردی است 
شاعران ایران ویج
گـُر گرفته اند
در ساتراپ حماسه و حلوا
به لُبّه ابیات
سوره ها سور می دهند
در تلبیه ی کویر
کویر؛
کلافه ی کلمات است
که لم داده است به فلات
در تلافی توفان
بگذار شیرها بشورند
از بادیه های خراسان
خفته ای در ملتفای روز !
یمن یمن
گنج های جهان را
غارت می کنند نوچنگیزیان
مگر چین بر می دارد ابروی ابرهه
از صاعقه ی صلاح الدین !؟
*             *
این درختان
استخوان های به خون خفته ی اجداد من اند
که به پا خواسته اند
در لِبّابه ی جهاد و جنون
این رود رود
تتمّه ی چشم های زنان کوخ نشینی است
که از پهلو گریسته اند .  
تو در کجای این دامنه ی دور
باران را به تلاوت نشسته ای ؟
دلم اجاق رو به زمستان شد
مضامینم ذوب می شوند
به سمت یخ زدگی
کو هیزمی که گرمای کلمه ای را
از تنم تبخیر کند؟
دل به کجای جنگل دل سپرده ای ؟
برگرد!
آن بلوط ها ذاتاً ستبرند
دیگر به سوز ترانه
کمر برگی تکان نمی خورد
و تو می خواهی
در خنکای کدام صبح صادق
به مردگان حیات ببخشی؟
از برهوت بلاهت
جز خاکستر و خواب
آهی بر نمی خیزد
هول زار هبوط است
سخن از غزال و غزل
مگر دستی از شانه های ماه
دف بر آورد
دفینه ی سینه ها را بگشاید
شورش گری بی همتا می خواهد
تا ذوالفقار را
از برگستوان ذوالجناح بیرون بکشد
کاوه ها از کوه ها فرود آیند
خفته ها برخیزند
از لفّافه ی گورها
اینجا غزل ها دخیل می بندند شاهنامه ها را
که اردوگاه تیمور
تمهید دود می کند
در روزگار قحطی آتش
شب ، وحشی ست
بگذار شکوه کوهستان
ناله های کمانچه ام را
بی محابا بشنود ...


در گردباد گلوها و گلوله ها
به پا خیز !
از همین دامنه ی دماوند
به رسم رستاخیز
«یاهو»ها همایون می نوازند
در پیشواز مرگ
سر سوزنی کِل نمی کشند
زنان قبیله ام
مگر به اقبال قامتت
چه می کنی در این دو راهی دوران ؟
از دست تلخی روزگار
دستم را به تیشه می رسانی ؟
یا شوکران را به لبانم ؟
آتشی که از من زبانه می کشد
نه از قحطی قوت است
دیگر تراش نمی خورند واژگانم
بدان روشنی که دلم می خواهد
فتح شور و الهام
بی جاذبه ی جمال !!
شعله های جانم را در باد نگریستی ؟
شب ، وحشی ست
کمر را به پلنگ بسپار
بگذار شکوه کوهستان
ناله های کمانچه ام را
بی محابا بشنود
« دایه دایه وخت جنگه
قطارم بالای سَرُم پُرش فشنگه »
*         *          *
بلند شو!
هنگامه ی هماوردی است 
شاعران ایران ویج
گـُر گرفته اند
در ساتراپ حماسه و حلوا
به لُبّه ابیات
سوره ها سور می دهند
در تلبیه ی کویر
کویر؛
کلافه ی کلمات است
که لم داده است به فلات
در تلافی توفان
بگذار شیرها بشورند
از بادیه های خراسان
خفته ای در ملتفای روز !
یمن یمن
گنج های جهان را
غارت می کنند نوچنگیزیان
مگر چین بر می دارد ابروی ابرهه
از صاعقه ی صلاح الدین !؟
*             *
این درختان
استخوان های به خون خفته ی اجداد من اند
که به پا خواسته اند
در لِبّابه ی جهاد و جنون
این رود رود
تتمّه ی چشم های زنان کوخ نشینی است
که از پهلو گریسته اند .  
تو در کجای این دامنه ی دور
باران را به تلاوت نشسته ای ؟
دلم اجاق رو به زمستان شد
مضامینم ذوب می شوند
به سمت یخ زدگی
کو هیزمی که گرمای کلمه ای را
از تنم تبخیر کند؟
دل به کجای جنگل دل سپرده ای ؟
برگرد!
آن بلوط ها ذاتاً ستبرند
دیگر به سوز ترانه
کمر برگی تکان نمی خورد
و تو می خواهی
در خنکای کدام صبح صادق
به مردگان حیات ببخشی؟
از برهوت بلاهت
جز خاکستر و خواب
آهی بر نمی خیزد
هول زار هبوط است
سخن از غزال و غزل
مگر دستی از شانه های ماه
دف بر آورد
دفینه ی سینه ها را بگشاید
شورش گری بی همتا می خواهد
تا ذوالفقار را
از برگستوان ذوالجناح بیرون بکشد
کاوه ها از کوه ها فرود آیند
خفته ها برخیزند
از لفّافه ی گورها
اینجا غزل ها دخیل می بندند شاهنامه ها را
که اردوگاه تیمور
تمهید دود می کند
در روزگار قحطی آتش
شب ، وحشی ست
بگذار شکوه کوهستان
ناله های کمانچه ام را
بی محابا بشنود ...



کلمات کلیدی این مطلب :  شعر آئینی سپید قادر طراوت پور عقیق ،

موضوعات :  آیینی و مذهبی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/7/10 در ساعت : 13:24:11   |  تعداد مشاهده این شعر :  797


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 3,379 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,559,339
logo-samandehi