خواهشی نابجاست می دانم ...در زمین شر به پا نکن امشب
بنشین درنگاهم ای مهتاب ...برکه ام را رها نکن امشب
جذر و مدت همیشه پابرجاست ،سهمم از تو دوباره ویرانیست
تن من را درون گورستان
خسته ام
جابجا نکن امشب
سیل خود را به سینه ام ننداز ،من فرومی روم درون خود
درچنین منجلاب وهن آلود ....دست من را رها نکن امشب
می رومم با خیال تو هربار ، تا ته قصه های کودک ها
پادشاهم برای خود بانو ، نقش من را گدا نکن امشب
با زبان بدون پیرایه ، سیر در کهکشان نکن بانو ...
فکر کردن به تو نمی آید ، زندگی در فضا نکن امشب
من جوانی نکرده ام آخر ... از غم و رنج تو شدم فرتوت
حال که چهره ام پر از درد است ، با جوانان صفا نکن امشب
بیت پایانی مرا بنویس ، با شراب نگاه سرمستت
تا بدانم که تو خدا هستی ، بیش از این ادعا نکن امشب
گر چه دل داده ای به مرگ من ، چشمهایت هنوز شیرین است
جام من را پر از نگاهت کن ....بر حیا اقتدا نکن امشب
م- شوریده سید مهدی نژادهاشمی 29/4/1390 بجنورد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/4/29 در ساعت : 17:59:7
| تعداد مشاهده این شعر :
1396
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.