غروب عاشورا
در لحظه های آخر این روز فاجعه
در خون نشسته است کران تا کران خاک
بغض کبود ابر به تاریکی غروب
تابیده از لبان افق تا روان خا ک
آن لاله های تشنه در این سرخی غروب
در دشت خون گرفته چه آرام خفته اند
آنان که بر ندای فرح بخش انقلاب
تا پای جان ستاده و لبیک گفته اند
این چهره های غرقه به خون در ملال دشت
نور مجسّم اند که خورشید زاده است
از درد و داغ لاله ی دشت بلا فلک
با یک نگاه در تب و تاب اوفتاده است
پیچیده در سکوت ملال آور غروب
فریاد در نوای یتیمان نینوا
گلگون نشسته است به ماتم نگاه چرخ
بر کشتگانِ صحنه ی خونینِ کربلا
بر ساقه های نازک این یاس های سبز
اینک لهیب آتش و خون چنگ می زند
بر ساز غم گرفته ی دل های بی قرار
نای عزا نوای غم آهنگ می زند
در آن غروب تلخ نسیمی نمی گذشت
هر سوی خاک،شعله ی آتش زبانه داشت
بر جسم گلرخان بلا دیده ی نبرد
از خوشه های خشم،زمان تازیانه داشت
چشم فلک به ماتم این کشتگان گریست
دستی بر آسمان خط سرخی کشیده است
در تار و پود ابر،روان است جوی خون
با آه و ناله روز به پایان رسیده است
در پرده ی کبود افق ماتم است و درد
چشم ستاره ها همه در خون نشسته است
نقش عزا به سینه ی هفت آسمان نوشت
تا روز رستخیز،فلک دل شکسته است
پاشیده در سکوت شب اکنون ملال تلخ
بر پا شده است خیمه ی غم تا فراز ماه
روح ستم که تشنه ی بیداد و ظلمت است
از پشت پرده های افق می کند نگاه
غیر از ملال و رنج که در روزگار هست
تا روز حشر،نقش دگر پایدار نیست
آری نشاط وشور فراموش گشته است
درکاروان عمر پس از این قرار نیست
این ابر های سرخ چو من گریه می کنند
بر ماتم حسین و شهیدان کربلا
گم شده صدای روشن خورشید آسمان
آید به گوش جان همه جا نغمه ی عزا
آن دشت شد مزار جگر گوشه ی رسول
تا نخل های نهضت او بارور شود
در ذهن روزگار ،قیامش قوام یافت
تا بر بسیط خاک،عدالت ثَمَر
ناصر عرفا نیا ن
نقل از مجموعه ی شعر سر سبز غزل