سکوت کرد ه و با خود دقایقی تنهاست
اگرچه بر لبش آن زهرـ خند ناخوانده
{حکایتی ست که با ما همیشه می گوید } :
ـ جراحتی ست که مهمان عاشقی تنهاست...
*
کدام ساعت و عصر از کدام سال و خزان؟
طواف ساده ما گرد حوض خالی بود
به نقل گفته و ناگفته "ماجرا"یی چند
میان ما ولی از جمع ما جدا
{ تنها نه من که هر که در آن حلقه بود میدانست }
چه کهنه راوی غمگین و صادقی تنهاست
همو که گوشه زندان کوچک پاییز
{ ـ چه مدت ست؟
ـ گمانم به عمر میمانست }
به لطف دختر عمویش بگو زنش طاووس
شکست خورده طوفان زندگی
اکنون
به گل نشسته یکی پیرـ قایقی تنهاست
چنانکه فارغ ازین جمع و ماجرا
پیداست
میان همقفسان قدیم و تازه خویش
{همیشه و همه جا نیز این روایت بود }
که "جور دیگر"ی انگار شاتقی تنهاست...
www.alireza-kashani.blogfa.com