دل من واله وشیداست تو را می خواهد

سینه ام تنگ نفس هاست هوا می خواهد

ازعطش تک تک ذرات دلم لبریز است

شعر من تشنه ی بلواست هجا می خواهد

صورت مسئله را پاک مکن ، ممکن نیست

آتش از حنجره پیداست دوا می خواهد

جرعه ا ی نور، کجا صحبت افزون طلبی ست؟

در کمینش شب یلداست، به جا می خواهد

نای من قفل و زبان لال ولبم دوخته است

سوتکم خام و  ترک پاست  صدا می خواهد

این سماجت که توبینی ز سر ناچاری است

هی نگو: چانه ی بیجاست ،چرا می خواهد؟

باغبان گر چه غم خار و گل و خس دارد

چشم او درپی شهلاست ادا می خواهد

آن نهالی که به باغ پُر گل بنشاندند 

بذر ان گر چه مهیاست  نما می خواهد

لاله هرچند چنین شاهد و مصداق شده است

سرخیش در پی مبناست حنا می خواهد

کی شود کز رخ عیّار ریا بر دارند؟

این حدیث دل مولاست هما می خواهد

ماهی دل که چنین له له توفان دارد

 بهر قلاب مهیّا ست ، بلا می خواهد

روز وشب دل طمع بارش باران دارد

آرزو جام فرحزاست  صفا می خواهد

پچ پچ و زمزمه ی صحبت حق کافی نیست

نوبت گویش  بُرّاست ،" رسا" می خواهد

سراینده : فهیم بخشی

بیرجند