تا با علـی و آل علـی عهد بسته ایم
از ماو من رهیده و از بند رسته ایم
مرغ هوس به مذهب مـا نیـم بسمل است
زنجیـر معصیـت بـه توسّـل گسسته ایم
این خاندان ضمـانت هر دو جهان کنند
از هردو گرچه پای طمع را شکسته ایم
بی شـک اگـر وساطت مـولا شـود نصیـب
با نور چشـم لامعش از نـار جسته ایم
ما یکدلیم و دست علـی داده با علـی
دشمن دراین خیال که مادسته دسته ایم
فریاد خستگان به جهان عرضه می کنیم
گویی گلوی خویش به فریاد، خسته ایم
آهنـگ واحــــد است صـلا و صـلاتمـان
از پوسته گذشته و در فکـر هسته ایم