گرخون گرفت چشم چمـن ها زداس ها
در هم شکست خاطر خاک از هراس ها
یک روز میرسد گل سرخی که می دمد
از طلعــــــــــتش بهار دل انگیز یاس ها
آیینه ای برای تما شای هـــرچه حُسن
برخطِ حُسن او همه دلها مماس هــــا
می آید آن شکوه ِتماشایی شگـــــفت!
چون بحر عشق بر عطش ِالتماس هـا
گل می کند حماسه ی زیباترین سرود
درباور ِبدیعِِ بلنـــــــــدِ جناس هــــــــــا
در رگ رگ غزال غزل می دمد غـــریب
آرایه های نر گسی اقــــــــتباس هـــا
دنیا چه کوچک است در آن اتفاق سبز
دنیا چه کوچک است در آن انعکاس ها
چندانکه عشق بی خبر افتد زخویشتن
وز چشم عقل در بدر افتد قیاس هــــا
روزی که مهر طفل دبستان ماه اوست
روزی که ماه می درد از تن لباس هـا
من نیستم اگرچه ولی ای خدای عشق
ازمن بر آستان بلندش ســــــــپاس ها !