باضربه های دشنه، طلا را محک زدند
آن جاهلان که پنجه به فرقِ فلک زدند
می خواستند دل نسپارد به مهرِدوست
بانوی آب هایِ جهان را، کتک زدند
نامردمی که درکِ نجابت نداشتند
برزخم های پیکر مولا، نمک زدند
پهلویِ عشق را که شکستند بعد از آن
دربینِ چشم های قبیله کپک زدند
مانند ابرهای سراسیمه ی بهار
درباغ های شوره، به دل ها شتک زدند
آتش گرفته باد، همان دست هایِ شوم
که تازیانه بر پر و بالِ ملک زدند
درمانده باد، حنجره هایی که بغض را
درلابلای گونه ی مولا، تَرَک زدند
***
مرداب ها به غیرِ جهالت چه داشتند؟
آن ها به زَعمِ خویش، به دریا کلک زدند
دنیا چه داشت غیرِخرابی برایشان؟
آن جغدها که سهمِ تو را از فدک زدند ...
فاطمه تفقدی
تاریخ ارسال :
1393/1/10 در ساعت : 4:10:44
| تعداد مشاهده این شعر :
1002
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.