چه مانده از من و این چشم های فوق ِ ضعیف
به غیر ِ عینک و یک دستمال توی کیف -
- که اشک های مرا پاک می کند گاهی
برای زل زدن از پشت شیشه های کثیف
تمام سهم من این است در تو خیره شوم
و احمقانه نگاهت کنم بلاتکلیف
/
که برقِ چشمِ تو من را به هیچ چیز فروخت
حراج کرد مرا، یک حراج ِ با تخفیف!
بگو چه مانده برایم که من نمی بینم؟
بگو چرا همه جا تیره شد؟ بکن تعریف
- تو ساده آمدی و سخت می شود بروی
- و گیر کرده دلت توی تنگی ِ تهِ قیف
[نمی شود بروی عشق کور کرده تو را]
http://sangrizeh.blogfa.com/