ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



اشتیاق وحدت با جهان هستی


«اندکی از ترکیبات عاریه ای است»

هدیه به دیار نگاهم به حریر امیدم
این نی لبکی است که از نیستانش جدا می سازی
بر فراز کوه ها و به نشیب دره ها می بری
و نغمه های شور انگیز و سوزان فراق درونش می سرایی
هرگاه که به من فرمان نغمه سرایی می دهی
گویی که دلم از غرور و افتخار می طپد و فرو می ریزد
- و بر جمال بی مثالت می نشیند-
و اشک اشتیاق از دیدگانم فرو می چکد
نمی دانم که از نوای نغمات و آواز من لذت می بری!
اما می دانم که تنها بر بال نغمات و با ناله و شور می توان به حریم تو راه برد...
از خود بی خبرم
و تو را ای...
تو را دوست می بینم و به یاری می خوانمت
سروا! رمز خرامانی ات نمی دانم!
هماره در سرگشتگی و حیرت آمیخته با سکوت چشم به راحت خوام ماند!
نوای تو نوری دارد که دل را روشنی بخشیده
و دم جانبخش آهنگ تو از آسمانی به آسمانی دیگر رهسپارم می کند
جویبار مقدس نوای تو از میان همه ی صخره ها و سنگ های مانع می گذرد
با شتابی بسیار و هرگز از حرکت باز نخواهد ایستاد
دلم در آرزوست که با نوای تو درآمیزد
اما! چه آرزوی عبث و بیهوده ای!
صدایم در گلو می ماند
سخن می گویم اما به نغمه در نمی آید
مجذوب و عاجز فریاد بر می آورم
سخن آفرینا! این کیست که دلم را
در بند آهنگ جانکاهش اسیر و آویزان کرده ای؟!
...دلم را دور از جمالت آرام و قراری نیست
زنبورهای عسل در گلزار و بیشه در کوشش و آمد و رفت
و مرغان در خنیاگری پسین دمانند و رمه ها از دامنه های فطرت
به کوه پایه های قشلاق می رسند
دخترکان ایل بادیه در دست با چشمانشان
بر راه انتظار در رقص نشاطند
غبار غروب با عطر گله در هم آمیخته
صدای ملکوت از روزنه های افق سر می رسد
وقت آن است که رویارویت بنشینم - آرام و خاموش سرود نثار جان را
- در این فرقت مطلق و عیش مدام برخوانم-
نغمه ام از هر آلایش بری شده و از غرور جامه آراسته و از ریب و ریا خالی است!
پیرایش و زینت یگانگی و وحدت ما را بر هم می زند
و آهنگ جلاجل آن نخواهد گذاشت زمزمه های تو را به گوش دلم بشنوم
اینک در پای روحی که در سیطره ی عشق است زانو زده ام
تنها حیاتم را مانند همان نی لبک نیستانی صاف و لبالب کن از نواها و نغمه های دلنشینت
بیا نغمه و سرود و ذکر و مناجات را یک سو بنه!
با من بگو که در این گوشه ی تاریک و تنها که درهایش از هر سو بسته است
چه کسی را می پرستی؟!...
سفری در پیش دارم با مدتی مدید و راهی طویل!
بغرنج ترین امتحان عمرم
و زود است که به سادگی پایان آهنگی انجام پذیرد!
سفرم در غروب های دلشادی وصال ریشه دارد
اما نمی دانم چرا مجرای عبورم غبار غم گرفته!!!
و راهم پر از اشک و آه و گشته
بوی چاشت گله های وصال از کجا به مشامم رسید که خاطره های کهن را تازگی بخشید؟
سرودی که آرزوی سرایشش داشتم تا به امروز مسکوت مانده بود
دریغ از روزهایی که به سخت و سست کردن سیم های سازی گذشت که آهنگی از آن بر نیامد
جمال او را ندیده ام و به آوایش گوش نداده ام
اما من کجا و روزگار وصال...
در این جهان که ساخته ی دست قدرت آفریدگار تست
مرا کاری دیگر نیست و عمر بی حاصلم تنها برای این شده که بی هدف و بی مقصد-
به تغنی و ترنم آواها بپردازم!
هنگامی که در دل تاریکی برهه ی زیارت بارگاه وجودت-
در پنهانکده ی ستر فرا رسد فرمانم ده تا برای نغمه سرایی در پیشگاهت به پا خیزم
در هوا بامدادان که چنگ به نوا می آید
مرا نیز بار ده تا در حضورت باشم مفتخر و سرفراز...
آیا احساس نمی کنی که در هوا شور و اهتزازی برپاست؟!
و از دور دست کرانه ای دیگر نغمه و سرودی پخش شده که موج زنان رهسپار ابدیت است؟
از بیشه ها نوایی بر نمی خیزد
و از این همه سرای! دری گشوده نیست
تنها رهگذر این کوی تویی
تو!
ای محبوب!
ای که در این شب طوفان زای فصل از خانه ی وجودم بر آمده ای
باز آهنگ سفر هجر داری؟...
چه سری است که هرگاه مضطر و سوخته دل و غمینم به نزدم می آیی
و نم نم باران عاطفه ات را برمن می باری؟
حال که زندگی ام لطف خود را از کف داده
برخیز! برخیز و ساز و نوایت را با خود بیار
و چونان همه ی نغمه هایی که با تو سروده ام
ترجیع بند زلال  امید را
برگلوی تشنه ی روحم سرازیر کن!
می آید می آید می آید!
انگیزه سفر از دلم بیرون رفت
پس بی دغدغه ی خاطر ضمیرم را درپیچ و خم سایه ها
و ترانه ها سرگرم کردم سر انجام که به خود آمدم
و دیدگانم را برگشودم تو را در کنار خود برآمده دیدم که
رویایم را سرشار تبسم و لبخند می کردی!
چه قدر از درازی راه توانفرسا در تلاشی سخت
برای وصل تو ترسان بودم
از گوشه ی تنهایی و تهی بودن برآمدی و بر در کلبه ام ایستادی
یکه و تنها!
در گوشه ای افتاده
سرگرم نگاه و نوایت بودم که آهنگم به گوشت رسید
بر در کاشانه ام ایستادی
نوایی جان سوز به میان هیاهوی آهنگ و ترانه ی عظیم جهانی درآمیخت
با یک شاخه گل به عنوان صله و پاداش بر در کلبه ات ایستاده بودی
دستم معرفت نیایش نداشت
که به سویت دامن گشاید
تو درهم شدی
اما من سوختم!
چون راه بازگشت نبود!
هنوز هوا تاریک بود که بانک دهل برخاست و نوایی به گوش رسیدکه:
بیدار بیدار!
درها را باز کنید وبوق ها را و سرناها را بنوازید
اولین ساعات بامدادبود
و پرنده ای با الحان خسته ای می خواند...
آیا ته دلت سرور و نشاطی نیست؟
آیا از هر گامی که به زمین می گذاری صدای چنگی که نوایش از درد و رنج آکنده است ترنم نمی کند؟!
بگذار همه ی الان مسرت و شادی در آخرین نغمه ی من بیامیزد
زمانی که نغمه سرایی می کنم تا تو را
ای محبوبم!
به پایکوبی و نشاط برانگیزم
به راستی می فهمم که چرا در برگ ها آهنگی هست!
و چرا امواج خروشان دریا سرود دسته جمعی نغمات خود را به زمین شنوا می فرستند.
آری این راز را هنگامی در می یابم
که نغمه می سرایم برای به حرکت درآوردن تو!
محبوبا!
ای شاعر و سخن آفرین من!
این تویی که به همه وجودم وجد و نشاط می بخشی
در آخرین نغمه ی خود حلولی می کنم
و نثارت می کنم فرجامین هدیه ی خویش را
اشعه ی آفتاب با آغوشی گسترده روی خاکی می تابد که جایگاه من است
و در همه ی ایام زندگی بر در سرایم قرار دارد
تا ابرهایی که از اشک ها و آه ها و نغمه هایم پدید آمده
بر قدومت برگرداند
همان جویبار حیاتی که شبانه روز در رگ هایم جاری است!
در سراسر عالم نیز جاریست
و با آهنگی موزون پایکوبی می کند
غرورم از تپش حیات قرون و اعصار جوشیده که در این دم خونم را به جنبش و رقص در آورده است
آیا دوست داری که از سوزش این سرود و این آهنگ
مشعوف و شاد گردی؟!
فصول برای همگامی با این آهنگ تند و بی آرام رقص کنان به پیش می تازندو می گذرند
از نوای من سراسر جهان به ارتعاش و لرزه در افتاده!
و تمام وجودم در خفا به جست و جوی تو سپر می شود
روز به انجام است و روی زمین سایه گستر شده است
وقت شتافتن به سوی چشمه و پر کردن سبوست
زهاره از این نغمه ی دل انگیز که در این غروب آفتاب مرا به سوی خود می کشاند
نمی دانم با چه کسی دیدارم اتفاق می افتد!
همین قدر می دانم که در آن قایق چسبده بر گذرگاه رودخانه
ناشناسی با آهنگ دلنشین رود می نوازد
اگر سرنوشت من آن است که در عمر خود به نعمت وصالت نرسم
پس یگذار که همواره در این اندیشه پر اسف بمانم و حسرت محرومیت از دیدارت را به دل کشانم
بگذار چنین پندارم
و بگذار بار این درد و غم را در رویا و بیداری بر دل گذارم
درد فراق و رنج هجران سراسر گیتی را فرا گرفته
همین درد است که پیوسته ذوب می شود
و سیلان و جریان می یابد
و در قالب ابیات و ترانه ها در سراسر دل شاعر پیشه ام تجلی می کند
شاید خواست محبوب من است!
که دیگر کلماتی با صوت بلند و جلی از من بر نیاید
از این پس من و زمزمه و ذکر خفی!
و فرو خواندن آهنگ دل
با نوایی آرام و نغمه ای ملایم و زیر لب
همین که سفرم پایان پذیرد
ستاره رخشان شب پدیدار می شود
و الحان حزین نغمه ی بین الطلوعین از سر در کوخ به ترنم در خواهد آمد
اکنون که بی تو می شوم
جهان فانی را وداع می کنم
بگذار این آخرین کلام را برگویم
آنچه درک کرده ام فوق تصور است برتر از پندار
بگذارکه این آخرین ترانه و واپسین کلام من باشد
هنگامی که در بازی و نمایش شرکت دادی ام
هیچ گاه از نشانت نپرسیدم
درآن ایام
به معنای ترانه هایی که برایم می سرودی توجهی نداشتم
فقط آنها را فرا می گرفتم و دلم در هوای آنها به وجد اندرمی شد
اکنون که وقت بازی طی شده
این چه منظره ای است که پیش رویم به جلوه نشانده ای؟!
علایق و رشته های حیاتم با منتهای رنج و تاثر از هم خواهد گسست!
و دل امیدوارم مانند نی ای میان تهی نفیر شکایت از درد خود را خواهد سرود به آهنگ هزین
در آن حال هیچ چیزی از هیچ چیز برایم نخواهد ماند
لبیک را اجابت می کنم و مرگ را آشکارا
به جان و دل می پذیرم
زندگی مرگ من است
و تو می دانی که حیاتم در مرگ است!
در آن مقامی که الحان از تار در نوازش و سرایش است
چنگم را دربر می گیرم و به نوا در می آورم
و همین که آخرین نوای حزینش را سر داد
چنگ خاموش را در قدم های سکون و خاموشی مطلق فرو خواهم افکند
پیوسته در سراسر حیات
در جست و جوی تو
نغمه سروده ام
آنها مرا راهنمایی کرده اند
از دری به در دیگر
به مدد همان نغمه ها اطرافم کاوش کرده و جهان هستی را حس کرده ام
الهام همه ی درس هایم از ترانه ها و نغمه هایم بود
و فرا گرفتن همه ی راه های پنهان هم
و نمودار شدن منظر بسیاری ستاره در افق قلبم نیزهم
همان ترانه ها و نواها در تمام ایام به سوی رموز اقلیم سعادت راهبریم کرده اند
من قصه ها و داستان هایم را در نغمه های جاودانه می گنجانم
اسرار و رموز دلم بیرون می تراود
دلتنگی قصه هایم و بغض فشرده ی نگاه هایم را در بلورین دمان لحظه های پرستش می شکنم تا از انفجار فراقم طومار زندگی هایی که عطر نشاطم داده اند برچیده شوند!
با زنبق های "عهد الست" بر سفره ی نیایش خواهم نشست
و از بارکشان دیار تارهای بی چنگ می خواهم که آمین گویم شوند
کودکان کوچه ی معصومیت را در صفوف طویل جماعت ایل قرار می دهم
و نفرین را بهترین ذکرشان می کنم
دیگر عطر ایل و پسین او را دوست نخواهم داشت
ای پروردگارا!!!
اجازه فرمای تا با درود و نیایش به آستانت
به تعظیم و سجود در افتم
...من سفیر کهنه ی آواهای وصالم
خسته و امید وار
تمامی شیشه های پنجره ی دیده ام شکسته اند
به سختی خیابان و کوچه ها را می پیمایم
آن هم به کمک یک رگه از نیایش های قبلی قلبم
سفره ی وجودم هنوز پهن پهن است!
دوست دارم هنوز مهمانان خوانده و ناخوانده برآن بنشینند
کرانه های آوایم قایق هایی پهلو گرفته اند که قصد سفری ابدی دارند
سکاندارهایشان با لباسی نیلوفری به آنسوی می نگرند!
در حالیکه یک دستشان سکان و با دست دیگر اشارت هایی دارند!
موج! پیوسته قایق ها را زیر ضربات خود دارد
پرستوها گویی به مراسم تودیع فراخوانده شده اند
بال گشوده! آرام و ساکت و اشک ریزان برفرازند
چوپان قدیمی ایل با رمه اش از راه می رسد
خود قبل از پر کردن کف و تر کردن کام
نی به لبان می سپرد و با نوای نی گوسفندان را به نوشیدن آب فرا می خواند
اما او در پله هایی فراتر از ایل نی می نوازد
انگشت هایش گویی به رکوع و سجود می روند!
و من در قنوت فراق
چون تو انتظار می سوزم!

  (سال های 74-75)

 

کلمات کلیدی این مطلب :  نی لبک ، نغمه ، اشتیاق ، مهرآفرین ، جلاجل ، زنبور ، خاطره ، ترانه ، عهدالست ،

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1393/2/19 در ساعت : 23:42:23   |  تعداد مشاهده این شعر :  770


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

حامد خلجی
1393/2/20 در ساعت : 17:29:21
سلام و درود جناب عمیدی گرامی
================
سلام بر حامد عزیز
سپاس از لطف شما

ابراهیم لایق برحق
1393/2/20 در ساعت : 19:35:3
سلام
تعابیر زیبایی مسیر شعر را لذت بخش کرد. مانند موج.
===============
سلام بر شاعر عزیز جناب لایق برحق
موج لطف شما ساحل خسته ی دل ما را به اشتیاق می نشاند
سپاس عزیز دل برادر
دکتر آرزو صفایی
1393/2/20 در ساعت : 11:48:13
درود بر شما
سروده تان را دوست داشم
گر چه به نظر بنده کل محتوا میتوانست کوتاهتر نیز بیان شود تا زیبایی کار بیشتر نمایان شود
نویسا بمانید
=====================
سلام بر دکتر صفایی
سپاس از لطف شما
درست است کمی می تواند به اجمال رسد
خدابخش صفادل
1393/2/20 در ساعت : 17:43:25
درود.متن ادبی زیبایی بود.
==================
سلام بر جناب صفادل عزیز شاعر ارجمند
صفای شما موجب رونق این قلم شکسته است
از حضور و ابراز لطف شما سپاس گزار و مشعوفم
محمدرضا جعفری
1393/2/20 در ساعت : 0:15:15
با سلام

خیلی زیبا و دلنشین

با من بگو که در این گوشه ی تاریک و تنها که درهایش از هر سو بسته است

چه کسی را می پرستی؟!...

سفری در پیش دارم با مدتی مدید و راهی طویل!

بغرنج ترین امتحان عمرم

و زود است که به سادگی پایان آهنگی انجام پذیرد!

سفرم در غروب های دلشادی وصال ریشه دارد

------------------------
سلام بر شاعر عزیز و ارجمند استاد جعفری
سپاس از لطف شما
بازدید امروز : 19,269 | بازدید دیروز : 24,729 | بازدید کل : 121,575,229
logo-samandehi