،،،،،!،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
نیست در بحر سخن دُرّیتیم
به زبسم الله رحمان رحیم
قادر منّان ،خدای مهربان
وسعت جودش فراسوی گمان
چاره ساز و دستگیر و دلنواز
آستانش بر مراد خلق، باز
خُرّمی بخشِ بهار وبوستان
کاشفِ اندوهِ جانِ دوستان
مقصد ومقصود عشقِ رستگان
کارسازِخاطرِ دلبستگان
دادخواهان را گرامی دادرس
خستگان ِخاک را فریاد رس
آفرینش نقشی از پرگار او
عقل ها حیران شده در کار او
رهگشای عزت وآزادگی
خالق عشق ودل ودلدادگی
بارش لطفش بر عالم بی دریغ
خوشتر از باران ِفروردین زمیغ
آب ورنگ از اوست هرجا نو گلی است
زو غزلخوان است هر جا بلبلی است
هر چه در هستی است در فرمان اوست
هرچه فرمان میرود از آن اوست
پیش او پیداست ،پنهان هرچه هست
تا ابد میداند از روز الست
هرچه هست از اوست ،دست ما تهی است
حاصلی گر هست ازما کوتهی است
گر چه ما پیمان شکستیم از خطا
او زاحسان نگسلد عهد وفا
نغمه ی رود وسرود جویبار
نیست جز تسبیح آن شیرین نگار
هر که را تسبیحِ عشق اینسان شود
وصل این دریا واین طوفان شود
هر که شد بینا زحُسنِ دلبرش
سوخت گرد شمع او بال وپرش
پس شهید افتاد وگشت از شاهدان
موج عشقش برکشید از زاهدان
هرکه شد مست از می جام الست
از دگر پیمانه هاپیمان شکست
هرکه زین آتش شراری بر گرفت
جان زاکسیر محبت زر گرفت
باز شد درهای رحمت پیش او
هرکه شد محبوبِ عاشق کیش او
چیست این درگاه ،درمانها در او
سر فرازیها و سامان ها در او
چیست این در،هر چه سر برخاک او
هر چه دل مشتاق وآتشناک او
خاکِ او آبِ حیاتِ هرچه هست
تشنه ی پیمانه اش بالا وپست
هر که شد خاکِ درِ این آستان
رفت از او بر هفت گردون ،داستان
ای حبیب ! ای غایت آمال عشق!
آشنا کن با دل ما حال عشق
وارهان مارا ازاین تردیدها
نو به نو ما را عطا کن عید ها
وندرین گردون مدار ِپیچ پیچ
هر چه غیر از عشق تو هیچ است هیچ
بی دل و بیتاب و حیرا ن توایم
مخلص خیل شهیدانِ توایم
از می تو حیدمان سرمست کن
هرچه خواهی کن ولی زین دست کن