
...و این شعر خاطره ایست روشن از فروردین چند سال پیش که ناباورانه راهی سفری شدم که هنوز هم باورم نمی شود...
آنروزها هم هوا درست مثل این روزها بود و هوای دلم هم.
خوابم گرفته بود، تمامم سیاه بود،
می خواستی دوباره مرا زنده ام کنی
از پیچ و تاب جاده کشاندی مرا که باز
با یک نگاه سرزده شرمنده ام کنی
از راه دور، با دلی از شب کبودتر
دلتنگ، آمدم که پُر از غم ببارمت
آنقدر ابری ام که سراسیمه آمدم
هم بی صدا، صدا کُنَمَت، هم ببارمت
قدری نگاه کن به نگاه کویری ام
بگذار از ترنّم لطف تو، تر شوم
دریاب روح عاصی و سرگشته ی مرا
دستی بکش به سینه ام آرامتر شوم
چشمم به وسعت حرمت خیره مانده تا
اعجاز عشق را به نگاهم نشان دهی
إذن دخول خواندم و چشمم به راه که
آرام بند، بند دلم را تکان دهی
بی بی سلام! آمده ام مرهمم شوی
قلبم شبیه بُهت بیابان گرفته است
داری چه بی مقدمه اعجاز می کنی!!!!
- خورشید می درخشد و باران گرفته است -
بو می کشم تو را و نفس می کشم تو را
اردی بهشت می وزد از سمت گنبدت.
می بارم و تمام تو را سجده می کنم
بی بی! فدای آینه باران مرقدت.
گلدسته های آبی صحنت چقدر خوب
تا اوج عشق، چلّه برایم گرفته اند.
اینجا هنوز بغض ِ غریبِ تو جاری است
اینجا تمام ثانیه ها غم گرفته اند.
باران گرفته، دُورِ حرم گیج می خورم
این لحظه ها مدام تو را ضجّه می زنند
جانم فدات! بی بیِ قامت خمیده ام
پس کوچه های شام تو را ضجّه می زنند.
چشمم به ناکجای غمت خیره مانده است
شب می تراود از نفس گنگِ آسمان
گوشم پر از صدای سکوتی نگفتنی ست
آیینه ی جمال علی! خطبه ای بخوان
□ □ □
از راه دور آمـــــدم امّیــــــدوار کـــه
لبریزِ روشنی شود این سینه با خودت
امسال خواستی که تو آغازِ من شوی
حسن ختامِ این غم دیرینه، با خودت.