قصيده ي "گل هاي موسمي"
تقديم به شاعربزرگ وانسان والااستاداديب برومند
تاآمدم كه ازتوبخوانم قصيده اي
واشدهزارپنجره سمت سپيده اي
طرح هزارپنجره رامي كشي كه باز
درخلسه ي سپيده دم آيينه چيده اي
سرشارم ازطراوت "گل هاي موسمي"
مي خوانم ازصحيفه ي باران چكيده اي
مي خوانم ازكويربرايت ترانه اي
مي خواني ازبهاربرايم قصيده اي
چون ابرازوراي صدف هاي ساحلي
تصنيف عاشقانه ي درياشنيده اي
اي چون نسيم تازه ي ارديبهشت،سبز
مي آيي ازچمن،چمن برگزيده اي
گم مي شوم به باغ غزل هاي تازه ات
باغي به سايه ساربهشت آفريده اي
احساس مي كنم كه غزل كم مي آورد
تاچون نسيم شوق به شعرم وزيده اي
امشب توباقصيده گره مي زني مرا
بردفترم تبسم ماه نديده اي!
مي بينمت كه روبه افق هاي دوردست
اين بارازعقاب فراترپريده اي
مي بينمت كه خسته اي اماچوآفتاب
آهسته بركرانه ي شعرم دميده اي
وامي كنم دري به خيابان خاطرات
مي چينم ازبهارتوسيب رسيده اي
آن روزهامسافرتهران مراكه كرد
جزدست پرسخاوت وخلق حميده اي
يعني به شوق لهجه ي باراني ات مرا
لب تشنه تاقلمروباران كشيده اي
يادت كه هست بي خبرازراه مي رسيد
يك نوجوان خسته ورنگ پريده اي
مي گفتي ازرسالت شاعرچنين مرا:
شعرست برمدارجهادوعقيده اي
از"پابلو"چه مرثيه اي سازكرده اي
انگارسوگوارگلويي بريده اي!
محو پرندگان پراكنده در غروب
فكر كدام قمري در خون تپيده اي ؟!
برلب مرا"سرودرهايي"مكررست
اي آنكه ازتعلق دنيارهيده اي
بنويس ازآسمان چه خبر؟ازپرندگان
بنويس درمكاشفه هايت چه ديده اي؟
گفتم كه ازغمت بنويسم اگرچه دير
هرگزنبينم ازغم دوران خميده اي
اي سروسرفرازببخشابه من كه نيست
جزبرگ زرد،سهم درخت تكيده اي