از تو می گفتند یارانت؛چنین افتاده است!...
مثل یک انگشتری را که نگین افتاده است!
آه؛ خوشحالم که دستم بین دستان تو بود
دست هایی را که بعداً روی مین افتاده است
با تنت، خمپاره و راکت چه ها کرده است که
هم لباست سوخته، هم آستین افتاده است؟
!
مطمئنم باز در هنگامه ی جان دادنت
بر لب پروردگارت"آفرین!" افتاده است
سال ها رفته است؛عکس تو جوان مانده است و من
آه؛ از پیشانی ام تا چانه چین افتاده است
این وصیت نامه از دلتنگی ام کم می کند
حرف هایی را که عمری بر زمین افتاده است
مثل حُر در لحظه های واپسین برگشته ام
در دل کافر به یک اعجاز دین افتاده است
من تو را از دست دادم؟!...نه!به دست آورده ام!
از تو در دامان "ایمانم"،" یقین" افتاده است!
میثم رنجبر- مازندران(بابل)
تاریخ ارسال :
1393/3/23 در ساعت : 14:35:33
| تعداد مشاهده این شعر :
797
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.