نه از خراسان
نه مازندران
و نه از تبريز و خوزستان
تو از باران طلوع مي كني
درست روزي كه خدا آفتاب مي خواهد
و سياهي تمامِ آسمان را گرفته است
ناگهان طلوع مي كني
انگار كه خورشيدي از آسمان
انگار كه اگر كفر نباشد
خدايي از آسمان
ناگهان كلاه گيس تمامِ كويرها
واكسنِ تمامِ بيماري ها
و لبخند لبخندِ تمامِ كوخ نشين ها را
در اولين ربنايِ دست هايت از خدا مي خواهي
خدا دوستت دارد
خدا تورا عاشق است
ناگهان سيل مي بارد
انگار تمامِ بهشت
يك جا سيب خورده اند
مولا مي آيد
شهيدانِ كربلاي چهار
والفجرِ هشت
تمامِ تابلوهاي شهر زنده مي شوند
خيابانِ مجتبي علمدار
خيابانِ همت
باكري
ناگهان تمامِ دوستت دارم ها را تعبير مي كني
امروز كه خوشحالم
امروز كه بي تاب ترم ولي
خوشحالِ خوشحالم
نه شيرينيِ عيدي
نه كادويِ تولدي
نه لبخندِ ميهماني برايت آورده ام
دارم بلند بلند ندبه مي خوانم
نه آنگونه كه بني اسراييل براي موسي
كوفه براي حسين
آنقدر كه چمران براي خميني
حبيبِ دل ريش براي حسين
و علي براي شهادت
دارم بلند بلند صدايت مي زنم
با اين جوابِ سلام ها كه مي دهم
يعني توام بيقراري نه؟
يعني توام دوستم داري نه؟
حالا چگونه
چگونه بي تابِ چشم هايت نباشم؟
2014/06/11
16:10