به شوهر می رود امشـب ,عـزیزم - دخـتر کـاظم
نمی گـویم کـه خلوت می شـود دور و بـر کـاظم
زنش مرده است ,دختر مادرش را دوست میدارد
نـشد پـر هـم - دریغــا هــیچ , جای هـمسر کاظم
کـنار چـینه ای وا می رود در حــجم یـک رخـوت
مــگـر مـی آیــد ایــن وارفـــتگی در بــاور کاظم
عـروسی – مادر - ای وای آخرین دیدار- پنداری
کــه می شــد پـاره از مـاتم دل غــم پـرور کـاظم
بکــش روی سـر این دخــتر دلـمرده یـک دسـتی
که بشکسته است از این وضع بد بال و پرکاظم
دلــش را درد مـی گــیرد, فــراوان , چــند بقـــچه
که هـــمراه اســت ایــن ایـام بـا چــشم تـر کاظم
پس از این می نشـیند در مـیان ســینه ای صامت
کــنار ایـن غــم دیرینــه اش شــور و شـر کاظم
عزائی , می کند پر , بعد از ین عمق وجودش را
نمی دانم چـه می آیـد پـس از ایـن بـر سر کاظم
و چـشمانی که محـرومند از دیدن , چه می گویم
کـه فــصل تـازه ای وا می شـود در دفـتر کـاظم
بیست و دوم اسفند 1391
تاریخ ارسال :
1393/4/4 در ساعت : 11:45:3
| تعداد مشاهده این شعر :
742
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.