قصد این دل به باد رفتن بود
قصد این دل که بند هیچی نیست
صاف و ساده دارم تموم میشم
توی راهی که پیچ پیچی نیست
قصه هیچکدوممون حتی
آخرش خونه کلاغ نبود
جنسمون خاک غربت اصله
غم و تنهایی اتفاق نبود
ته دنیا مگه چی داره؟ بذار...
تو قفس کز کنم خیالی نیست
مرد میدون نداره این جنگل
جای هیچکس برام خالی نیست
از زمین و زمونه کنده َم من
اشکام اندازه قنات شده
میخوام از شر خاک راحت شم
به دلم آسمون برات شده
یه گذرگاه تنگ مونده برام
مث راه قفس که یک طرَفَس
پر زدن قسمتم نبود اما ...
آسمونو میارمش تو قفس
بی بی سمانه رضایی
22 تیر 93