از این جماعت خودخواه مست مرده پرست
چرا نمیکشی ای مرد دین و دنیا، دست
مگر نه اینکه همین دستها که بسته تو را
کنار برکه کمی پیش با تو بیعت بست
چه زود هلهلههای غدیر شقشقه شد
چه زود گرد غریبی به چهرهی تو نشست
مدینه کوفه شد و کوفه آتشی جانسوز
که شعلهشعله به دیوار خانهی تو نشست
کسی که آینه بودت، کسی که سنگ صبور
نشست پای غمت تا ز درد و داغ شکست
بهار عمر تو در بازوان تو پژمرد
و چشمهای تو، به رودهای خون پیوست
و بعد خانه قفس شد تو را پرندهی من
چقدر خانه نشین بودن خدا سخت است
تاریخ ارسال :
1393/4/25 در ساعت : 14:44:6
| تعداد مشاهده این شعر :
787
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.