بادام تلخ
بی اجازه رخنه کردی باز هم در جان من
با دل سنگت شدی هم درد و هم درمان من
می بری با پنبه سر را راحت و بی دردسر
تا که خون جاری کنی بین لب و دندان من
مثل پائیزم ولی سرشارم از هفتاد رنگ
می شوی طوفان و برهم می زنی سامان من
بعد می پیچی میان شاخه های خالی ام
تا ببینی خوبتر چشم و دل حیران من
قبل رفتن باز کن آن چشمها را و ببین
شعله هائی را که می رقصند در دامان من
گاه بر می گردی و هی ها و هی هو می کنی
آب اما نیستی بر آتش سوزان من
در خیال ماه فروردین هلالم کرده ای
آنقدر نازک که می پاشد زهم بنیان من
لا اقل حالا که میلت نیست با ما کم بزن
هم گره بر آن کمان ابرو وهم برجان من.
پروین برهان شهرضائی 17-12-92-
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1393/5/22 در ساعت : 22:12:49
| تعداد مشاهده این شعر :
642
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.