لحظه های عبوس و سنگی را
جامه ای از شرار می پوشاند
ساحل بی قرار جسمش را
موجی از انفجار می پوشاند
عافیت تکّه تکّه، خون آلود
گرم تا ورطهی خطر میرفت
ترکشِ عشق داغ تر می شد
در دلش پیش و پیشتر میرفت
در دل بی قرار و شیدایش
عملیّات آتش و خون بود
تک و تنها به قلب شب می زد
این جزیره چقدر مجنون بود
آخرین خاکریز دنیا را
فتح می کرد و بی نشان می رفت
شب پر از عطر لاله بود انگار
روح سرخی به آسمان می رفت...