ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



ساعت هفت

 



 

مثل هر روز صبح ساعت هفت ،  پدرم داشت سمت در می رفت

چهره اش چهره ی همیشه نبود ، از همیشه شکسته تر میرفت

 

جای کیفش بدست ساکی داشت ،  و لباسی به رنگ سبز کدر

چکمه هم جای کفش واکس زده ، بگمانم پدر سفر می رفت ...

 

ـ :" کت نپوشیده ای چرا بابا ؟   مگر امروز اداره تعطیل است ؟ "

ـ :"می روم جبهه پیش همکارم ،  طاقتم در اداره سر می رفت "

 

بغض نشکفته ای که مادر داشت  ترکشی خورد و صورتم تر شد

جبهه جایی شبیه خانه نبود    ،     پدرم  در پی  خطر می رفت

 

آب و قرآن و چند شاخه ی رز ، مادرم بغض زخمی اش را خورد ..

خواست لبخند ساده ای بزند ... مثل هر روز که .. پدر می رفت ...

 

پدرم خم شد و  مرا بوسید  ،   چشم هایش شبیه دریا بود   ...

ـ :" آه بابا چه خوب می شد اگر ، دشمن از ترس مرگ درمیرفت

 

کاش این جنگ هم تمام شود ،  مثل هر روز ، عصر برگردی " ...

رفتی  و عصرهای پی در پی  ،  بی تو  ایّام  ما  هدر  می رفت

 

هرکجا که شهید گمنامی    ،    کاروان های غم  میاوردند   ...

در پی  ردّی  از  شهادت  تو   ...   مادرم  باز  بی خبر می رفت

 

ـ : "کاش حالا که جنگ دیگر نیست یک غروب غریب برگردی...

کاش ، افسوس ، آه" مادر باز ، با همان چشمهای تر میرفت ...

 

 
کلمات کلیدی این مطلب :  غزل ، شعر ، "شهدای گمنام " ،

موضوعات :  ادب و مقاومت ،

   تاریخ ارسال  :   1393/7/4 در ساعت : 11:6:16   |  تعداد مشاهده این شعر :  900


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مجتبی اصغری فرزقی
1393/7/7 در ساعت : 8:34:28
سلام خواهر خوبم

شعر زیبای شما ر ا خواندم

موفق باشید

منتظر شما هستم
مدینه ولی زاده جوشقان
1393/7/6 در ساعت : 7:18:57
سلام خانم تختی عزیز
خیلی زیبا و پر احساس سروده اید آفرین بر شما
در پناه حق باشید
محمدمهدی عبدالهی
1393/7/4 در ساعت : 21:40:40
سلام و عرض ادب خانم تختي بزرگوار
درود بر شما
ماجور باشيد
بازدید امروز : 23,775 | بازدید دیروز : 18,002 | بازدید کل : 121,555,006
logo-samandehi