تا کوک شوم ناله ی تنبور بگیرم
بگذار کمی از نفست شور بگیرم
بگذار به پای قدمت تاک بکارم
تا از قِبَلَش باده ی مخمور بگیرم
بگذار به امّید شبی با تو نشستن
از گوشه ی سنتور تو ماهور بگیرم
موسی شدم و چلّه ی پرهیز گرفتم
تا سلسله ی زلف تو از طور بگیرم
نقاش ترین شاعر دنیا شده ام، تا
از سایه ی گیسوی تو هاشور بگیرم
سقراطم و در فلسفه ی خویش گرفتار
تقدیر چنین است: سیانور بگیرم
از لعل لب سرخ تو اما خبری نیست
شاید که جوابش به لب گور بگیرم
احمد محمودی