می کشم به دنبالم پای ناشکیبی را
روی دوش ناچاری می برم صلیبی را
مانده پای تقدیرم، روی سنگلاخ درد
در فرازم و آوخ… می دوم نشیبی را
در کشاکش دیدار، عشقم آه روی دار
می زند رقم آخر، قصه ی مهیبی را
تازیانه تسکین است، تا فلاخن آیین است!
طعنه، میزند بر جان زخمه ی عجیبی را
مانده ناقه ام در گل، بعد از آن دمی که دل
در هبوطم از چشمت، چیده است سیبی را
رفته ای و این مردم، بی حضور تو دیریست
می خورند و می کارند، گندم فریبی را
در وطن غریبانه، بی تو ناشکیبانه
آه مثل پروانه، جسته ام حبیبی را
خون و خون و خون وخون، سرنوشت چون مجنون...
کُشته عاقبت گردون، دیده هر غریبی را
*
عشق!… آتشین فرما، گفت سوزدم اما
روزی آه پروانه، می کشد لهیبی را
*
در تب تو می سوزم، باشد احتیاجم نیست
با دو چشم بیمارت، نسخه ی طبیبی را
شب سرشته با مویت، روز زاده از رویت
برده آری از بویت، هر گلی نصیبی را
دیده ای که مضطرم، جز تو در دعایم نیست
یا مُجیب مَن داعی، داعی ام… مجیبی را