شعرم گلایه نیست دلم بی بهانه شد
خاکستری نشسته به قلبم زبانه شد
هر روز میرود و من و چشم دیگری
چشمی نبود در شب و شعرم شبانه شد
ما رهروان گمشده ی شهر بی کسیم
ما بی نشانه مانده و دنیا نشانه شد
آقا قبول بد شده ایم از فراقتان
اما یتیم مانده و دشمن زمانه شد
ما بسته دیده ایم و شما چشمتان به ما
دنیا گرفت دست و دلم آشیانه شد
ارباب گشته هرکه شنیده صدایتان
هجران نشست قلب و به گوشم ترانه شد
من مانده ام میان درختان سیب سرخ
شعرم گلایه نیست دلم بی بهانه شد
تاریخ ارسال :
1393/9/8 در ساعت : 9:34:10
| تعداد مشاهده این شعر :
658
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.