هزاران بار «ما» گفتـم کـسی هـم دل نـشـد، اما
جهانی ضد من شورید، اگر یک بـار «من» گفتم
بـه آیـان دل نـهـادم، دیـده و دل بــر عـیـان بـستم
به غربت از وطن گفتم، به خلوت انـجمـن گـفـتـم
سپـیـدی هـای چشم انـتـظـاران را سـحـر دیـدم
نسیم ار بوی خون اورد، بـوی پـیـرهـن گـفتـم
جنـونم را چـو مجنـون نـازش صـحرا ندانـستـم
بـه پـای بیـسـتـون اسـتادم و از کـوهکن گـفـتـم
زبــان شـــمــع طـبـعـم گـاه گـه دامــان دل گـیــرد
مـبـادا، که پشـیمان گـردم از آن کـه سـخـن گـفـتـم -
پشیمان نیستم هرگز سخن چون از وطن گفتم.