چیزی به رفتن نماندست پادرمیانی کن ای عشق
با این غزال گریزان شیرین زبانی کن ای عشق
الله اکبر از این مو،ولله اکبر از آن رو
غوغا به پا کرده در دل کار آن چنانی کن ای عشق
غیر از تو راهی نمانده،دیگر گناهی نمانده
تا پیشکش آرم امشب ،تو مهربانی کن ای عشق
گم کرده ام راه خود را،آن یوسف چاه خود را
یعقوب چشم دلم را،تو میزبانی کن ای عشق
در مانده ام باز امشب در کار شیرین زبانان
چوپان گم گشته ات را قدری شبانی کن ای عشق
در عشق اگر جان پناهی ست درمان عاشق نگاهی ست
با آن نگاه پریشان،پا در میانی کن ای عشق