...
" روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر "
در سراشیب خطر
در همان جا که درخت است تبر
توی این جنگل انبوه و غریب
باز هم کوچک خان
باز هم جنگل انبوه و سفر
باز نزدیکی دریای خزر
سرِ ما در شب سرما بِبرُند
نیک می دانم من
گفته بودی کنم از عشق حذر
ولی افسوس دگر
در خماری که تو را دیده ام ای دلبر ناب
شده بیچاره تر از من مهتاب
دلمان را بردی
سرمان نیز ببر
....