خواستم پر بکشم بال و پرم سوخته بود
و نگاهی که به آن عکس حرم دوخته بود
آتش دل که در آن ثانیه افروخته بود
خواندم آن شعر که بابا به من آموخته بود
کاش مشهد برم و یه هفته اونجا بمونم
حرم امام رضا نماز حاجت بخونم
یادم آمد حرم و باز دلم طوفان شد
اشک از چشم چکید،عکس حرم باران شد
روی لب ناله من آیه ای از قرآن شد
که بخوانید مرا، خواندم و دل درمان شد
روی دیوار حرم حک نشده خوب بیا
گفت بر من که بیا گر شده معیوب بیا
باز راه آهن و شوقی که به دل افتاده
ضامنم گشت و مرا اذن دخولم داده
اشکهایی که در این چشم شده آماده
و نگاهی که گرفتار شده بر جاده
رو به روی حرم و ذکر لبم سلطان است
عاشقی در حرمش قصه بی پایان است
سید علی مرتضوی
تاریخ ارسال :
1394/6/2 در ساعت : 22:7:44
| تعداد مشاهده این شعر :
717
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.