این بار خسته ام
ازازدحام اینهمه دیوار خسته ام
از استتار اینهمه اسرار خسته ام
ازبس تمام تمام روزها را شمرده ام
از اضطراب لحظه دیدار خسته ام
من نا صبور نبودم در خستگی عشق
از اینهمه صبوری بسیار خسته ام
دیگر نمی توانم بیابم کناره را
از اقتصار قلمم انگار خسته ام
گفتی بگو واعتراف کن چگونه ای؟
بگذار اعتراف کنم که از اصرار خسته ام
گاهی شروع و نوشتن بهانه است!
کافی ست نمی توانم!ازاقرار خسته ام...
دیگر نمی توانم بنالم وگریان شوم چرا؟
از اقتدار وغرور به اجبار خسته ام
منکر نمی توان شدن احساس خسته را!
منکرنمی شوم ازانکارخسته ام
آتش گرفتم از غم زیبای اندرون
از عشوه های پیا پی دلدار خسته ام
گفته است بیا به سر کوی دلبران
گویی نمی توانم واینبار خسته ام!
"زهرا علی بابایی"
تاریخ ارسال :
1394/6/10 در ساعت : 21:45:57
| تعداد مشاهده این شعر :
640
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.