ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



(( عاشـقی شـهریوری ))
 
بُرجِ میـلادم که  می آید ،  پُـرَم  از  شـاعر ی
رَج به رَج گل واژه  مـی بافم ، بـرای دلبـری
 
قـدِّ صـد زرگر طلا دارم  بـرایت ، حـورِ من
 گـر  بپوشـی روز میـلادم  لباسـی  زر زری

در وجـودم  واژه یِ عشـقت تولّد مـی کنـد
تا صـدایم مـی کنی با غنچـه ای ، نیلوفـری
 
 پس نَکِـش دامن دگر  از کوچـه های شـعر من
خاطرم افسـرده گردد،  شـعر من  بی مشـتری 
 
عاشـقی کن ،دوسـتت دارم ، که قلبـم مـی تَپد
بـی تو می گیرد عُروقم ، یک به یک ، از بی بَری
 
  گوش کن تا  قصـه گویـم از  طلوعـی در فلق
در حـدیثی واقعـی ،  با اسـتنادی  محضـری  
  
با تـولّد می شـود آغـازِ هر سـودا ، ولـی  
صحنه میزان شـد برای عرصـه یِ  بازیگـری
 
مـن به دنیـا آمدم ، رفتم ولی از جای خود
کار من شد زرگری  ، خُنیاگری  ، فرمانبـری
 
رنگ من در ابتدا رخشان تر از خورشـید بود
باد بُردم ، خاک خوردم ، تا شـدم خاکسـتری 

اولـش در کودکـی بـودم ،  نفهمیـدم چـرا
بعد از آن هـم روزگارم را  گرفتم سـرسـری
 
آمـدم بـازی کُنـم نقشـی که از  بَر داشـتم
تا  زمیـن خوردم  ، فراموشـی گرفتم ، چنبری
 
با نَسَـب پیوند خوردم تا دلم  مشـغول شـد
با  برادر خواهـری ، فرزند ی و هم پیکـری
 
تا سَـبَب گشـتی مرا،  اُفتاده ام از بام خـود 
مفتخر گشتم به عشـقت ، در  مقـام شـوهری
 
من از  این بازی فقط گلهای قسـمت  خواسـتم
تا خطا کردم ،گرفتم سـر به سـر ،  برگی جَـری
 
از تبانـی با خـودم  ، هرگـز ندیدم بهـره ای
بسـته شـد دروازه هـای  دولتم ، از  بت گری  
 
ضـربه خوردم ،زخم دیـدم ، پا شِـکستم در بلا
تا که شـاید باز گـردد با سـماجت، هـر دَری

آدمـکها  بر دلـم ،  گلهـای غفـلت کاشـتند
دسـته گل دادم  به آب و ،  می رود تا محشـری
 
 مـن در این بـازی زمیـن و جـامها را باختـم
رفتـه بـازیهـای عمـرم ، در کـفِ نـا داور ی
 
داورم از جـنس شـیطان بود و من نشـناخـتم
شِـکوِه کردم از خـدا ، پس کو  عدالت گستری ؟
 
دل به دریـا مـی زنم، امّـا به پارو دل خوشـم
تـا  بیـاندازم ،  به شـهر آرزو هـا ،  لنگـری
 
آنچـنان غـرقاب دنیـا ،کِشـتی ام را دور کرد
یاد بُـردم ، سـاحلی دارم ، جـهان دیگـری
 
گوش ماهیهـا همـه در غفلتـم لب دوخـتند
تا که من باشم ، تو باشـی ، این همه ،  نا باوری
 
گر چـه انسـان وارِ گی  را  بی  غلط آموخـتم
پاک شـد از خاطـرم ، عهدِ اَلَسـت و  برتـری

تا چهـل دروازه پیمـودم ، ولی با خـون دل
در خیالم مـی رسـم ،  تـا  انتهـای  بهتـری 
 
گر خدا خواهد ، بلندت مـی کند با یک دعـا
می رسـاند از عـدم ، تا رتبـه یِ ، پیغمبـری
 
گر نخواهـد بـی اثر  گردد ،  تلاشِ  اِنس و جن 
فال تاروتـی و  رَمل و سـاحر  و افسـون گری
 
مذهبـی دارم که عاشـق بودنم ، تکفیر نیسـت 
دسـت هم  باید گرفتن ، در عبـور  از  کافـری
 
قصـه گفتـم تا که بشـناسی مرا ، همـزاد  من 
عاشـقم از جنسِ آدم ، عاشـقی شـهریـوری
 
پس بـرایم  ، تا توانی ،  عاشقی کن ، عاشـقی
عشـق باید وا کند این عقـده های ، خود سـری
 
عشق بازی  واژه می خواهد ولـی با حرف دل
با زبانی بـی ریا ، در  گوشـه یِ  خَـلوَت تری
 
ابتـدا عشـق اسـت، لبخنـدی بزن  تا انتهـا
حـل شـود این غصه ها ،  با کیمیایِ صابـری
 
جاذب نیکـو شـدم ، تا با تو همـراهی کنـم
در مسـیری پر خطر ، از عمق طـوفان بگذری
 
باز هـم با ان صـدای مخـملی ، نامـم ببـر  
تـا بیـابـم راه دل را  ،  با زبـانی مـادری
 
((جاذب نیکو ))
 
تقدیم به همه ی  عاشقان که با  دست و دل و  زبانشان عشق می ورزند ،  که جوهر کمال و مُنتـهای آمال انسان عشق است و  به یقین  خداوندگار  عاشق، عاشقان را دوست دارد  ... دوستتان دارم ، همچو ماهی آب را 
جاذب نیکو  ، عاشقی شهریوری

موضوعات :  عاشقانه و عارفانه ،

   تاریخ ارسال  :   1394/6/28 در ساعت : 23:56:24   |  تعداد مشاهده این شعر :  887


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بهرام مژدهی
1394/6/29 در ساعت : 16:8:40
درود
بسیار زیبا
حسین شادمهر
1394/6/30 در ساعت : 13:13:9
عاشـقم از جنسِ آدم ، عاشـقی شـهریـوری ....
احسنت . عالي بود.
بازدید امروز : 22,724 | بازدید دیروز : 18,002 | بازدید کل : 121,553,955
logo-samandehi