جز در ره حق باز نکردیم زبان را تعظیم نبردیم جهان گذران را از دست سیاهی برهان در شب تشویش یا صاحب شمشیر، زمین را و زمان را نفرین به جهانی که سرانش همه سنگ اند اف باد به دنیا که فروبسته زبان را دستی نکشیدند سر سوخته جانان فرقی ننهادند بهاران و خزان را امروز هم این طایفه ی آب فروشان بستند به روی همگان آب روان را داد دل خود یارب یارب ز که گیریم؟ یارب به که گوییم چنین درد گران را؟ جز خدمت رندی که قدح نوش یقین است مردی که بنا کرد دگر باره جهان را ** این تارتنک ها همه پامال هوایند بستر نکنی خانه ی این تارتنان را شد سینه ی من مجمره ی روز قیامت خاموش کند کیست من شعله به جان را در معرکه گرسیوز و دجال نماناد برداشت هلا آرش ما تیر و کمان را باری چه کنم با چه زبانی، چه بیانی نشتر بزنم طایفه ی گورخران را با سلسله ی سنگدلان ، کاخ نشینان با خشم بگویید ببندند دهان را شد سنبله و حوت همه سهم شروران دادند به ما عقرب و جوزا ، سرطان را وقتی خبری نیست ز انسان چه بگویم "مر گاو و خر و استر و دیگر حیوان را"1 تاریخ گواه است که هر سلسله کآمد میراث به ما داد همین زخم گران را امروز ببین این همه تزویر و تکاثر پر کرده ز زر کیسه ی بهمان و فلان را حال دل ما مثل خزان نیست، خزان است خیزید و خز آرید و ببینید خزان را... ** پیدا و نهان من و ما را مفروشید پامال مکن حرمت این لاله ستان را با دست تهی دعوی و اصرار چه دارید؟ گر جنس ندارید ببندید دکان را یاران منا زخم زبان تا کی و تا چند کاین بی خردی ها ببرد توش و توان را می ترسم از این جیفه پرستان که خطاشان همسفره کفتار کند شیر ژیان را اسرار شبانی اگرت نیست برادر! دادی به کف گرگ چرا سرّ شبان را؟ ** سفیانی عصرند کنون طالب و داعش خواهند بسوزند زمین را و زمان را بویی به من آر از حرم حضرت زینب(س) تا هدیه کنم در قدم او سر و جان را من عاشق دلداده ی آن صحن غریبم با عاشق دلداده مگو سود و زیان را امروز ببینید صف آراسته در شام هم خولی و هم حارث و هم شمر و سنان را امروز ببین پشت و پناه حرم عشق الوند و دماوند و سهند و سبلان را آیینه ای از جنس خدا از حلب آمد تا بشکند افسانه ی بیدادگران را سردار بلانوش حسین همدانی یک باره پر از آینه کردی همدان را تا رایت مهدی(عج) ست به دست نفس تو سفیانی و دجال نگیرند جهان را ایران و عراق و یمن و شام، عزادار آن کیست تحمل کند این داغ گران را جانت همه لبریز خدا، پر شده ی نور از سینه برون ریخته ای نام و نشان را تو رتبه ای از مرتبه دانان بهشتی " یزدان ندهد مرتبه جز مرتبه دان را "2 پیران وفادار در این عرصه غریب اند یارب برسان خیل هژبران جوان را مردانی از سلسله ی رستم دستان با دادن سر می گذرند این همه خوان را شد معرکه بیزار ز بیداد مدد کن تا داد بگیرم همه ی دادرسان را این سوخته جانان همه در خط امان اند یارب برسان یار امین را و امان را آیینه مگر آورد از محضر قرآن تفسیر کند مرز یقین را و گمان را نبض من و یاران همه زیر نظر اوست کو دست کریمش که بگیرد ضربان را اخوانیه ای گفته ام اینک ز سر درد از ما برسانید سلامی اخوان را باشد به اشارات شهید همدانی راهی بنمایند من هیچ مدان را 18 مهرماه 1394 1- از ناصرخسرو است. 2- از انوری ست.