اینکه دل میگیرد و دلبر اسیری می کشد
خُم که خالی می شود ، ساغر اسیری می کشد
دیده ای در شهر وقتی کودکی گم می شود؟
در هیاهویش فقط مادر اسیری می کشد
یا که در شامِ غم انگیزِ تبِ بی مادری
بیشتر از هرکسی دختر اسیری می کشد
فکر کن حالا پدر یک عمر پشتش بوده است
می شود وقتی پدر بی سر اسیری می کشد
می شود داغ برادر دید و از آن دم نزد؟
بی برادر می شود خواهر اسیری می کشد
آتشی در خیمه ها گل کرد و ساقی دیده است
در بیابان عطش، هاجر اسیری می کشد
تارِ مویش ، تارْ چشمش،تارْ دنیایش شده است
در نوای بادها معجر اسیری می کشد
آمدم شعری بگویم آه اما سوختم
شعر دیدم در دل دفتر اسیری می کشد
بهرام_مژدهی
تاریخ ارسال :
1394/9/3 در ساعت : 14:14:13
| تعداد مشاهده این شعر :
774
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.