زاغ گفتش ای قناری تو تکی مرغ عشقی یا به از هر لکلکی
تو عزیزی و پادشاه کودکی تو لطیفی نازتر از اردکی
عشق هر مرد و زنی آواز توست شادی هر کودکی پرواز توست
در میان پرزنان زیبا تویی افتخار نوک زنان تنها تویی
مردمان در انتظار خواندنت دستها بهر دعا از ماندنت
دانهایت را ز هند آوردنت جای خوابت پنبه ها اندازنت
مرغ عشق بودن برایم حسرت است دوری از خواری برایم رحمت است
هم صدایم بد بود هم جستنم هر کجا رفتم همه در بستنم
من ندانم حکمت خلقم چه بود ارزش و بنیاد من را کی سرود
گفت آن زیبا زبان ای زاغ من تو زما خوشبخت تری ای شاه من
انتظار مردم از زاغی جداست شاه و ارباب همه زاغان خداست
گر که روزی من نخوانم طربکی طعنه گردد گفته های کودکی
روز دوم گر شود زخمی دلم می رود آب و غذا از منزلم
پس بدان این ارزشم از آن کیست این همه مهر و عطوفت بهر چیست
خوش به حالت پر زنی آزاده ای در میان عاشقان پر زاده ای
آرزویم بوده همچون زاغکی پر بگیرم خانه سازم بامکی
زاغکم شکر خدا بر جا بیار کم بشو غمگین ز کار این دیار
ای عزیزم پر زن و آزاده باش در خیال مرغ عشق بودن مباش
زاغ ما دنبال زاغییش پرید بعد آن بر زاغییش ارزش گزید
کلمات کلیدی این مطلب :
کم ،
بینی ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/7/10 در ساعت : 22:10:7
| تعداد مشاهده این شعر :
1112
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.