می گیری از کتاب رسولان غبار را
می آوری دو معجزه ی آشکار را
ایمان من به چشم تو ایمان به روشنی است
از من مگیر این شب دنباله دار را
ای چشم تو دو پرده ی نقاشی خدا
با آن نگاه تازه چه حاجت بهار را؟
چشم تو شاهکار و لبت شاهکارتر
ناز آفریده این همه نقش و نگار را
از دیدنت بمیرم ، یا از ندیدنت؟
آخر چگونه سر کنم این روزگار را؟
امشب شب شراب و تماشاست، حاضری؟
وا کن لبان تشنه و چشم خمار را
امشب به جنگت آمده ام با سلاح گرم
سد کرده ام به روی تو راه فرار را
تا پیش از این همیشه به زانو در آمدم
اما تمام می کنم این بار کار را
از نقطه نقطه ی لبت آغاز می کنم
یک بازی دو آتشه و آبدار را
طوری فرار کن که بیفتم نفس نفس
زیباست در گریز بگیری شکار را
این بار آمدم که بسوزم به پای تو
این بار آمدم که ببازم قمار را...
امشب چه زود می گذرد،کاش روزگار
زانو ببندد این شتر بی مهار را.....