«آینه های ناگهان»
نام تو آمد میان آیینه ها حیران شدند
واژه ها خون گریه کردند و سپس باران شدند
باز هم حس تغزل با نگاهت جان گرفت
بیت های خسته کم کم بر زبان آسان شدند
شب نشینی ، فال حافظ ، شاعرانی تازه کار
می نخورده آمدند و وارد مستان شدند
عاقبت شد حاصل پایان عمری در کسوف
خواب ها با رویت خورشید سرگردان شدند
می رسد روزی که با یک عشق تاریخی شوم؟
مثل آنهایی که با یک بیت جاویدان شدند
«یوسف گمگشته باز آید به کنعان؟»یا که نه....
ماجرای کلبه هایی که همه احزان شدند
مربع
در زمانی که فقط آتش حکومت می کند
عده ای چشم انتظار حضرت باران شدند
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:1:59
| تعداد مشاهده این شعر :
1004
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.