خاکستر خورشید سرشته است به ذاتم
چون آینۀ لال، فقط خیره و ماتم
در حنجرۀ زخمی من زمزمهای نیست
دربند سکوتند، قشون کلماتم
لبهای مرا دوخته بر هم تب زندان
لبتشنهترین زمزمۀ رشتهقناتم
چون رشتهقناتی که پر از بغض گلوگیر
از هر طرفی بسته شده راه نجاتم
با بیهقی از دفتر و دیوان چه بگویم
بغض حسنک مانده به تاریخ هراتم
از هول خبر ولوله افتاد، مغولها...
از دست من افتاد قلم، ریخت دواتم
آواره شده ساقی و میخانه خراب است
پرپر شده با هر غزلم شاخهنباتم
امروز سر دار حسین بن أنالحق
فردا به سر نیزه قتیلالعبراتم
تبعیدی احرام و کفنپوش سرِ دار
آیینۀ آبستن رمیجمراتم
از چوبخط زخمۀ شلاق تنم سوخت
محکوم صلیب است ستونفقراتم
علی اصغر شیری
تاریخ ارسال :
1394/11/28 در ساعت : 8:33:49
| تعداد مشاهده این شعر :
946
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.