قلمم مات غم هجرت مولا شده است
دلم از ماتم او باز چه تنها شده است
بغض در بین گلو راه نفس می بندد
کاسه شیر پس از کیسه خرما شده است
زیر مهتاب شبی فرق عدالت وا شد
آسمان غرق عزا باز سراپا شده است
مسجد کوفه بگو شاهد و ناظر بودی
روی سجاده علی فرق سرش وا شده است
ای یتیمان دلم از ناله تان می لرزد
به خدا درد علی باز مداوا شده است
امشب این ثانیه ها درد مرا می فهمند
دفترم نیز عزادار غم و غربت فردا شده است
رستگار است علی«فزت و رب الکعبه»
چون برای سفر عشق مهیا شده است
زهرا علی بابایی