گرچه در دست غم دست من بود فرصت گریه بامن نشــــد یـار
داغـهابر جگـرماند ومانده است گریه های قضاگشـــته بسـیار
***
کاروان رفت و من مانده مهجور کاروان رفته منزل به منـــــزل
آتشی مانده از رفتـه یـاران حسرتی مانده جانسوز بر دل
** *
وه چه مردان مردی ازاین دشت سبز رفتند ومن زرد ماندم
درعطش نوش این غـربـت آِباد درکویری همــــه درد مانـــــدم
***
عشق ایکاش طوفان برآرد بردلم ریزد از داغــــها درد
بشکند غفلتم را که برخیز پرکند ساغرم را که بر گرد
***
بحراخلاص کو تادرآن دل ازغبار کدورت بشویــــــــم
جویبارارادت کدام است تاکه باز آورم آبرویــــــــــــم
***
تامروری کنم دفتـــــرعمر کاشکی فرصتی دست میدا د
کاش اوراق شرمندگی را مـــــــی توانستمی داد برباد
***
نینواشددلم بشکن ای بغض گریه کن های های عاشقانه
بشکن ایدل نه پیداست فردا ماند این فرصت سبز یانه
***
دیرشد فرصت عاشــــــقی دیر بشکن ایدل نه جای درنگ است
گریه های قضا گشته بر جاست مویه کن مویه کن وقت تنگ است
تاریخ ارسال :
1395/5/9 در ساعت : 21:39:5
| تعداد مشاهده این شعر :
454
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.